نام کتاب: رمان 1984
چشمان ریز او تیر نگاه های مظنون به این سو و آن سو می افکند. وینستون با خود گفت: اگر کسی به دوروبر نگاه نمی کرد، چه ساده بود باور کند که اندام آرمانی تعیین شده به دست حزب - جوانان بالابلند و عضلانی و دوشیزگان پستان گردی موبور، سرزنده، آفتاب سوخته، بی خیال – وجود دارد و همه جاگیر است. واقع اینکه، در حوزهی داوری او، اکثریت آدمها در پایگاه هوایی شماره ی یک ریز اندام و سیاه و زشت بودند. شگفت آنکه بسنخ آن آدم سوسک وار در وزارتخانه ها فزونی می گرفت: کوتوله مردان خپل با پاهای کوتاه، حرکات سریع و چابک، و چهره های فربه و رازناک با چشمان بسیار ریز. این سنخ آدمها گویی زیر لوای فرمانروایی حزب، نسلشان زیادتر میشد. .
به صدای شیپور، بیانیهی وزارت فراوانی تمام شد و جای خود را به موزیک آرامی داد. پارسونز که بر اثر بمباران ارقام بر سر شوق آمده بود، پیپ را از دهان بیرون آورد و با تکانیدن آگاهانهی سر گفت: «وزارت فراوانی، امسال کار معرکهای کرده است. راستی اسمیت جان، تیغ ریش تراشی نداری به من بدهی؟»
وینستون گفت: «تو بگو یک دانه. خودم شش هفته است که یک تیغ را مصرف میکنم.»
- باشه. همین طوری گفتم بپرسم. وینستون گفت: «ببخش.»
صدای قات قات، که در فاصله ی بیانیه ی وزارت فراوانی قطع شده بود، از نو به تالش آمده بود. وینستون ناگهان به دلیلی به یاد خانم پارسونز افتاد. با آن موی آشفته و گردوخاک در چین صورتش. دو سال نشده، آن بچه ها او را به پلیس اندیشه لو می دهند. خانم پارسونز تبخیر میشود. سایم تبخیر می شود. وینستون تبخیر میشود. اوبراین تبخیر میشود. از سوی دیگر، پارسونز هیچگاه تبخیر نمی شود. آن موجود بی چشم با صدای قات قات هیچگاه تبخیر نمی شود. کوتوله مردان سوسک وار که به چابکی از سرسراهای نه توی وزارتخانه ها می آمدند و می رفتند به آنها نیز هیچگاه تبخیر نمی شوند. و دخترک سیه مو، که در ادارهی فیکشن کار می کرد، هیچگاه تبخیر نمی شود. به رغم ساده نبودن تعیین

صفحه 57 از 283