نام کتاب: رمان 1984
پرهیزگار به تمام معنا بود. سیگار نمی کشید و تفریحی جز ورزش نداشت. با عزوبت پیمان بسته و باور داشت که ازدواج و داشتن تیمار خانواده با وقف بیست و چهارساعتهی عمر به وظیفه مباینت داشت. برای گفت وگو، موضوعی جز اصول سوسیانگل نداشت. در زندگی هم هدفی جز شکست دشمن اروسیه ای و تعقیب جاسوسان، خرابکاران، مجرمان اندیشه و خائنین نداشت.
وینستون با خود کلنجار می رفت که آیا نشان افتخار لیاقت به رفیق آگیلوی اعطا کند. در پایان بر آن شد که به سبب مراجعه ی متقابل غیرضروری از آن چشم بپوشد. |
بار دیگر به رقیب خویش در اتاقک روبه رو نظر انداخت. به دلش برات شده بود که تیلاتسون هم کار او را می کند. راهی برای دانستن اینکه برگردان چه کسی مهر قبول می خورد، وجود نداشت. اما عمیقا باور داشت که برگردان خود او مهر قبول می خورد. رفیق آگیلوی که ساعتی پیش در عرصه ی خیال هم وجود نداشت، اکنون واقعیتی شده بود. در ذهنش با شگفتی گذشت که می توان، به جای زندگان، مردگان را آفرید. رفیق آگیلوی که هیچگاه در حال وجود نداشته، اکنون در گذشته وجود داشت. کار جعل که فراموش میشد، به همان اصالت و دلیل وجودی شارلمانی یا ژولیوس سزار، وجود می یافت.
بند پنجم
در رستوران سقف کوتاه و زیرزمینی، صف ناهار آهسته به جلو می رفت. اتاق پر بود و سروصدا گوش آدم را کر می کرد. از پنجرهی مشبک پیشخوان بخار
خورشت با بویی ترش و تند، که به بوی زنندهی جین پیروزی غالب نمی آمد، به مشام می رسید. در انتهای اتاق بار کوچکی قرار داشت که سوراخی بیش در دیوار نبود و با ده سنت میشد جین خرید.
صدایی پشت سر وینستون آمد که: «توی آسمان ها دنبالت میگشتم.»

صفحه 45 از 283