نام کتاب: رمان 1984
دروغی را که حزب تحمیل می کرد می پذیرفتند - اگر تمام اسناد همان داستان را می گفتند - آنگاه دروغ به عرصه ی تاریخ راه می یافت و حقیقت میشد. مطابق شعار حزب: هرکس گذشته را زیر نگین داشته باشد، زمام آینده را در دست می گیرد: هرکس حال را زیر نگین داشته باشد، زمام گذشته را در دست میگیرد. و با این همه، گذشته به رغم ماهیت تغییر پذیرش، هیچگاه دگرگون نشده بود. هرچه اکنون راست بود، از ازل تا ابد راست بود. خیلی ساده بود. آنچه مورد نیاز بود،
چیرگی های پایان ناپذیر بر حافظه ی آدم ها بود. به آن می گفتند مهار واقعیت، و در زبان جدید، دوگانه باوری.
مربی ورزش به لحن ملایم تری عوعو کرد: «راحت بایستید!»
وینستون بازوانش را پایین انداخت و آهسته آهسته ریه اش را از هوا دوباره انباشت. ذهنش به دنیای نه توی دوگانه باوری لغزید. دانستن و ندانستن، آگاه بودن از حقیقت مطلق و در عین حال گفتن دروغ های ساخته شده، داشتن دو عقیدهی متضاد در یک زمان و آگاهی از این امر که باهم در تضادند و باور داشتن به هردوی آنها، به کار گرفتن منطق بر ضد منطق، نقض کردن اخلاق و در عین حال ایمان داشتن به آن، باور داشتن به اینکه دموکراسی محال است و حزب پاسدار دموکراسی است، فراموش کردن، فراموشی هرآنچه لازم است، پس آنگاه دوباره بازگرداندن آن به حافظه در لحظه ای که مورد نیاز است و سپس دوباره فراموش کردن آن به فوریت، و بالاتر از همه، منطبق ساختن همان روند به خود روند - چشمه ی اصلی بازی همین بود: آگاهانه القاء ناآگاهی کردن و آنگاه، بار دیگر، ناآگاه شدن از عمل هیپنوتیزم به کار بسته. حتی فهمیدن واژهی دوگانه باوری متضمن به کار گرفتن دوگانه باوری بود.
مربی ورزش از نو به آنها گفته بود دقت کنند. با شور و شوق گفت: «و حالا ببینم کدام یک از ما می توانیم دست به نوک پا برسانیم. درست از کمرگاه خم شوید، رفقا. یک، دو یک، ذوا...»
وینستون از این تمرین، که مانند تیر دردی از پاشنه پا تا نشیمنگاهش می فرستاد و ره آورد آن اغلب سرفه بود، عقش میگرفت. کیفیت نیمه خوشایند از

صفحه 33 از 283