نام کتاب: رمان 1984
وینستون، در وضع و حال کنونی، از دیده پنهان بود. |
اقیانوسیه، به خاطر توست»، جای خود را به موزیک آرام تری داد. وینستون به سوی پنجره رفت و پشت به تله اسکرین نمود. روز هنوز سرد و آفتابی بود. جایی در دورهای دور یک بمب با غرشی ملالت خیز و پرطنین منفجر شد. در حال حاضر، هفته ای بیست - سی بمب روی لندن می افتاد.
آن پایین در خیابان، تصویر پاره در باد پریشان می شد و واژهی سوسیانگل به تناوب پوشیده و آشکار میگشت. سوسیانگل. اصول مقدس سوسیانگل، زبان جدید، دوگانه باوری، تغییر پذیری گذشته. احساس کرد که گویا در جنگل های ته دریا سرگردان است و در دنیای هیولایی گم شده است که در آن خود او نیز هیولا است. تنها بود. گذشته مرده بود و آینده هم تصورناپذیر. چه اطمینانی داشت که تک موجود انسانی زنده ای طرفدار او باشد؟ از کجا معلوم که تسلط حزب تا قیام قیامت به درازا نمیکشید؟ سه شعار بر نمای سفید وزارت حقیقت، به صورت جواب به ذهن او برگشت.
جنگ صلح است آزادی بردگی است
نادانی توانایی است سکه ای بیست و پنج سنتی از جیبش بیرون آورد. روی سکه هم، با حروف ریز و روشن، همان شعارها نقر شده بود، و سر ناظر کبیر هم بر روی دیگر سکه. حتی روی سکه هم، آن چشم ها آدم را دنبال می کردند. روی سکه ها، روی تمبرها، روی جلد کتاب ها، روی پلاکاردها، روی تصاویر، و روی بسته بندی سیگارها - همه جا. همیشه چشم ها در کار پاییدن همگان و صدا هم گرد بر گردشان. خواب یا بیدار، به هنگام کار کردن یا خوردن، درون یا بیرون خانه، در حمام یا در تختخواب - راه فراری نبود. چیزی از آن کسی نبود جز چند سانتیمتر مکعب در درون کاسهی سرش.
آفتاب دور زده بود و پنجره های بیشمار وزارت حقیقت، که دیگر روشنایی بر آنها نمی تابید، عین دریچه های قلعه ای سیاه می نمودند. در برابر شکل هرمی

صفحه 25 از 283