نام کتاب: رمان 1984
اقتصادی کلا بسته نبود، معمولا نصفه کار می کرد. تعمیرات، جز تعمیراتی که هرکس می توانست برای خود بکند، باید به تأیید رسمی کمیته هایی می رسید که امکان داشت حتی تعمیر شیشه ی پنجره ای را دو سال به درازا بکشانند.
خانم پارسونز با پریشان حواسی گفت: «شما را زحمت دادم چون تام خانه نیست.»
. آپارتمان خانوادهی پارسونز بزرگ تر از آپارتمان وینستون، اما در عوض ریخته پاشیده، بود. انگار حیوانی قوی جثه و وحشی به داخل آن آمده و همه چیز را لگدکوب کرده بود. انواع و اقسام وسایل ورزشی - چوب دستی، دستکش بوکس، توپ فوتبالی ترکیده، یک جفت شورت پشت ورو که بوی عرق میداد - روی کف اتاق پخش و پلا بود. روی میز ظرف های نشسته و کتاب های کهنه ی ورزشی بود، و بر روی دیوارها پرچم های سرخ انجمن جوانان و جاسوسان و تصویری بزرگ از ناظر کبیر. بوی همیشگی کلم پخته، بوی آشنا در تمام ساختمان، شنیده می شد. با این تفاوت که اینجا با بوی گند عرق تن آدمی که فی الحال حضور نداشت، قاتی شده بود. در اتاق دیگر یک نفر با شانه و تکه ای کاغذ توالت در تلاش بود تا با موزیک نظامی که هنوز از تله اسکرین پخش می شد، همراهی کند.
خانم پارسونز با انداختن نگاهی نیمه نگران به در اتاق، گفت: «بچه ها هستند. امروز بیرون نرفته اند. و گفتن ندارد که...»
عادت داشت که جمله هایش را در نیمه راه رها کند. ظرفشویی آشپزخانه تا لبه پر از آب کثیف و سبزرنگی بود که حتی بدتر از کلم بوی نا میداد. وینستون زانو زد و شتر گلوی لوله را وارسی کرد. از به کار بردن دست منزجر بود، از خم شدن هم که همیشه او را به سرفه می انداخت. خانم پارسونز عاجزانه به تماشا ایستاده بود.
- البته اگر تام خانه بود، فوری درستش می کرد. عاشق این جور کارهاست. از دست هاش مهارت میریزه، تام ماهره.
پارسونز در وزارت حقیقت همکار وینستون بود. آدمی چاقالو اما فعال بود، و حماقتش بهت آور بود، انبانی از شیفتگی ابلهانه - یکی از آن خرکارهای حلقه به

صفحه 20 از 283