*ناظر کبیر* می پایدت.
درون آپارتمان، صدایی گرم و گیرا از روی فهرست ارقامی می خواند که به تولید قطعات آهن مربوط می شد. صدا از صفحهی فلزی مستطیل شکلی شبیه آیینهای تار می آمد و بخشی از سطح دیوار سمت راست را تشکیل می داد. وینستون کلیدی را چرخاند و صدا، به رغم مسموع بودن کلمات، اندکی فروکش کرد. صدای دستگاه مستطیل شکل را (که به آن *تلهاسکرین* میگفتند) می شد کمتر کرد، اما هیچ راهی برای خاموش کردن کامل آن وجود نداشت. به سوی پنجره رفت. اندامی ریز نقش و نحیف داشت، و روپوش آبی حزب جز خردی اندامش را جلوہ گر نمی ساخت. موبور و سرخ چهره بود. پوستش از مصرف صابونی زبر و تیغ کند و سرمای زمستانی تازه به سر رسیده، زبر شده بود.
بیرون، حتی از میان شیشه ی پنجرهی بسته هم، دنیا سرد می نمود. در خیابان، بافه های باد، غبار و کاغذپاره را به صورت گردبادی رقصان در می آوردند، و هرچند که خورشید می درخشید و آسمان به رنگ آبی تند بود، چنین می نمود که بر چهرهی هیچ چیزی رنگ نبود مگر بر چهرهی تصاویر که همه جا نصب شده بود. چهرهی سبیل مشکی از هر گوشه ای به آدم زل میزد. یکی از آنها جلوی خانه ی مقابل قرار داشت. زیر آن نوشته بودند: ناظر کبیر می پایدت، و چشمان سیاه آن به چشمان وینستون خیره نگاه می کرد. کمی پایین تر، تصویر دیگری با گوشه ی پاره در باد پریشان می شد و تنها واژهی روی آن، *سوسیانگل*، به تناوب پوشیده و آشکار می گشت. در دوردست های دور، هلیکوپتری تا فاصلهی سقف خانه ها فرود آمد، لحظه ای مانند کاکل ذرت پرسه زد و دوباره با پروازی پیچان
درون آپارتمان، صدایی گرم و گیرا از روی فهرست ارقامی می خواند که به تولید قطعات آهن مربوط می شد. صدا از صفحهی فلزی مستطیل شکلی شبیه آیینهای تار می آمد و بخشی از سطح دیوار سمت راست را تشکیل می داد. وینستون کلیدی را چرخاند و صدا، به رغم مسموع بودن کلمات، اندکی فروکش کرد. صدای دستگاه مستطیل شکل را (که به آن *تلهاسکرین* میگفتند) می شد کمتر کرد، اما هیچ راهی برای خاموش کردن کامل آن وجود نداشت. به سوی پنجره رفت. اندامی ریز نقش و نحیف داشت، و روپوش آبی حزب جز خردی اندامش را جلوہ گر نمی ساخت. موبور و سرخ چهره بود. پوستش از مصرف صابونی زبر و تیغ کند و سرمای زمستانی تازه به سر رسیده، زبر شده بود.
بیرون، حتی از میان شیشه ی پنجرهی بسته هم، دنیا سرد می نمود. در خیابان، بافه های باد، غبار و کاغذپاره را به صورت گردبادی رقصان در می آوردند، و هرچند که خورشید می درخشید و آسمان به رنگ آبی تند بود، چنین می نمود که بر چهرهی هیچ چیزی رنگ نبود مگر بر چهرهی تصاویر که همه جا نصب شده بود. چهرهی سبیل مشکی از هر گوشه ای به آدم زل میزد. یکی از آنها جلوی خانه ی مقابل قرار داشت. زیر آن نوشته بودند: ناظر کبیر می پایدت، و چشمان سیاه آن به چشمان وینستون خیره نگاه می کرد. کمی پایین تر، تصویر دیگری با گوشه ی پاره در باد پریشان می شد و تنها واژهی روی آن، *سوسیانگل*، به تناوب پوشیده و آشکار می گشت. در دوردست های دور، هلیکوپتری تا فاصلهی سقف خانه ها فرود آمد، لحظه ای مانند کاکل ذرت پرسه زد و دوباره با پروازی پیچان
«ناظر کبیر» برابر نهادهای است برای Big Brother، که معنای تحت اللفظی آن «برادر بزرگ» است. اما در این کتاب به آدمی اطلاق می شود که در رأس حکومتی توتالیتر قرار گرفته و مراقب کردار و گفتار و اندیشه ی آدم های زیر سلطهی خویش است.<br />تله اسکرین (telescreen)، دستگاهی شبیه تلویزیون که هم فرستنده و هم گیرنده است. <br />در متن اصلی INGSOC مختصر شدهی English Socialism (سوسیالیسم انگلیسی) سوسیانگل پیشنهاد حسین ارجانی است.