نام کتاب: رمان 1984
تلاشی برای اثبات این گمان نکرده بود. راهی هم برای انجام آن وجود نداشت. در همین وقت، اوبراین نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. حدود ساعت یازده بود و ظاهرا بر آن شد که تا پایان مراسم دو دقیقه ای نفرت در اداره‌ی بایگانی بماند. در همان ردیفی که وینستون نشسته بود، چند صندلی آن طرف تر نشست. زنی ریزنقش و موحنایی، که در اتاقک مجاور اتاقک وینستون کار می کرد، میان آنها بود. دختر سیه‌مو درست پشت سر نشسته بود.
لحظه ای بعد، جیغی ترسناک و گوشخراش، شبیه صدای ماشینی هیولا که بدون روغن کار کند، از تله اسکرین بزرگ در انتهای اتاق پر شد. از آن سروصداها بود که دندان های آدم را کند می کند و مو بر اندام راست می کند. مراسم نفرت آغاز شده بود.
طبق معمول، چهره‌ی امانوئل گلدشتاین، *دشمن قوم* بر پرده ظاهر شده بود. اینجا و آنجا، پچپچه‌ای از حضار به گوش می رسید. زنک موحنایی از روی ترس آمیخته با نفرت جیغ زد. گلداشتاین خائن و پیمان شکنی بود که زمانی بس دور (چه زمانی، هیچ کس به درستی به یاد نداشت)، یکی از شخصیت های برجسته ی حزب و تقریبا هم شأن ناظر کبیر بوده است. سپس دست به فعالیت‌های ضدانقلابی زده و به مرگ محکوم شده بود و به گونه ای مرموز گریخته و ناپدید گشته بود. برنامه‌ی دو دقیقه ای نفرت روزبه‌روز فرق می کرد، اما هیچ برنامه ای نبود که در آن گلداشتاین چهره اصلی نباشد. خائن نخستین، و اولین لوث‌کننده‌ی پاکی حزب بود. تمام جنایات بعدی نسبت به حزب، تمامی خیانت ها، اعمال خرابکاری، رافضی گری و انحراف، مستقیما از تعالیم او نشأت می گرفت. هنوز زنده بود و جایی به توطئه مشغول بود، شاید جایی ورای دریا، تحت حمایت اربابان خارجی اش؛ شاید هم - آن طور که شایع بود - در نهانگاهی در اقیانوسیه.
سینه‌ی وینستون در هم فشرده شد. گاهی نشده بود که چهره‌ی گلداشتاین را
این عبارت (Enemy of the People) لقب شیطان است در کتاب مقدس. طرز نوشتن آن، یادآور عنوان نمایشنامه ای از ایبسن نیز هست.

صفحه 11 از 283