- بله، همین طور است. خیلی مهربان است و من هم او را دوست دارم.
امیلی گفت:
- وقتی برای خودم زنی شدم، پول فراوانی خواهم داشت. به سختی کار می کنم و پول به دست می آورم. آن وقت برای آقای پیگوتی لباسهای قشنگ می خرم و به او پول می دهم.
خانم گامیج مثل امیلی نبود. او همیشه غمگین بود و مرتب شکوه میکرد. یک شب که آقای پیگوتی بیرون بود، خانم گامیج گفت:
- آقای پیگوتی کجاست؟ مرا تنها گذاشته و اهمیتی به من نمی دهد. هیچ دوستی ندارم، مردم اعتنایی به من نمیکنند.
این حقیقت نداشت. آقای پیگوتی به خانم گامیج توجه می کرد و از او مراقبت می کرد. اجازه داده بود خانم گامیج در خانه اش زندگی کند. خانم گامیج همیشه گلایه می کرد، اما آقای پیگوتی عصبانی نمی شد و نسبت به او مهربان بود.
روزگار خوشی در یارموث داشتم ولی زود به پایان رسید. از ترک آنجا ناراحت شدم. نمی خواستم آقای پیگوتی و خانم گامیج را ترک کنم. از دوری امیلی کوچک نیز غمگین بودم. به امیلی گفتم:
- خداحافظ، امیلی. دلم نمی خواهد از اینجا بروم.
- خداحافظ دیوید. دلم برایت تنگ خواهد شد.
- من هم همین طور برایت نامه خواهم نوشت.
- خواهش میکنم این کار را بکن، و مرا فراموش نکن.
وقتی دوباره خانه مان را دیدم، خیلی شاد شدم.
فریاد زدم:
- پیگوتی، به خانه آمدیم، مادر خوشحال نخواهد شد؟
اما پیگوتی جوابی نداد.
امیلی گفت:
- وقتی برای خودم زنی شدم، پول فراوانی خواهم داشت. به سختی کار می کنم و پول به دست می آورم. آن وقت برای آقای پیگوتی لباسهای قشنگ می خرم و به او پول می دهم.
خانم گامیج مثل امیلی نبود. او همیشه غمگین بود و مرتب شکوه میکرد. یک شب که آقای پیگوتی بیرون بود، خانم گامیج گفت:
- آقای پیگوتی کجاست؟ مرا تنها گذاشته و اهمیتی به من نمی دهد. هیچ دوستی ندارم، مردم اعتنایی به من نمیکنند.
این حقیقت نداشت. آقای پیگوتی به خانم گامیج توجه می کرد و از او مراقبت می کرد. اجازه داده بود خانم گامیج در خانه اش زندگی کند. خانم گامیج همیشه گلایه می کرد، اما آقای پیگوتی عصبانی نمی شد و نسبت به او مهربان بود.
روزگار خوشی در یارموث داشتم ولی زود به پایان رسید. از ترک آنجا ناراحت شدم. نمی خواستم آقای پیگوتی و خانم گامیج را ترک کنم. از دوری امیلی کوچک نیز غمگین بودم. به امیلی گفتم:
- خداحافظ، امیلی. دلم نمی خواهد از اینجا بروم.
- خداحافظ دیوید. دلم برایت تنگ خواهد شد.
- من هم همین طور برایت نامه خواهم نوشت.
- خواهش میکنم این کار را بکن، و مرا فراموش نکن.
وقتی دوباره خانه مان را دیدم، خیلی شاد شدم.
فریاد زدم:
- پیگوتی، به خانه آمدیم، مادر خوشحال نخواهد شد؟
اما پیگوتی جوابی نداد.