- ببخشید آقای مل سگ کجاست؟
- کدام سگ؟
تخته را به او نشان دادم. او گفت:
- سگی در کار نیست. آن تخته برای توست و باید آن را به پشتت ببندی.
آن شب در مدرسه خوابیدم. وقتی بلند شدم، تخته را به پشتم بستم. این مرا ناراحت می کرد.
- در مدرسه تنها بودم و گشتی در آن زدم. در بزرگی بود که اسامی زیادی روی آن به چشم می خورد. دو تا از این اسامی «استیر فورث» و «ترادلز» بود. این دو اسم توجهم را جلب کرد و اغلب به این دو پسر فکر می کردم.
آقای کریکل مدیر مدرسه بود و یک روز به مدرسه آمد. آقای مل مرا نزد او برد. آقای کریکل صورت قرمز و چشمان ریزی داشت. عصبانی به نظر می رسید و به نجوا حرف می زد. من از او و نجوایش می ترسیدم. او گوشم را گرفت و گفت:
- گوش کن، من مرد خشنی هستم و پسرهای بد را دوست ندارم. پس پسر خوبی باش.
- چشم، آقا خواهم بود. ببخشید آقا؟
غضبناک پرسید: - چه شده؟
- نمی خواهم این تخته را به خود ببندم.
فریاد زد:
- چه؟ باید هر روز آن را ببندی. حالا، برو!
از جا برخاست و من به سرعت از اتاق بیرون دویدم. ترادلز قبل از همه به مدرسه برگشت. با من صحبت کرد اما درباره تخته
- کدام سگ؟
تخته را به او نشان دادم. او گفت:
- سگی در کار نیست. آن تخته برای توست و باید آن را به پشتت ببندی.
آن شب در مدرسه خوابیدم. وقتی بلند شدم، تخته را به پشتم بستم. این مرا ناراحت می کرد.
- در مدرسه تنها بودم و گشتی در آن زدم. در بزرگی بود که اسامی زیادی روی آن به چشم می خورد. دو تا از این اسامی «استیر فورث» و «ترادلز» بود. این دو اسم توجهم را جلب کرد و اغلب به این دو پسر فکر می کردم.
آقای کریکل مدیر مدرسه بود و یک روز به مدرسه آمد. آقای مل مرا نزد او برد. آقای کریکل صورت قرمز و چشمان ریزی داشت. عصبانی به نظر می رسید و به نجوا حرف می زد. من از او و نجوایش می ترسیدم. او گوشم را گرفت و گفت:
- گوش کن، من مرد خشنی هستم و پسرهای بد را دوست ندارم. پس پسر خوبی باش.
- چشم، آقا خواهم بود. ببخشید آقا؟
غضبناک پرسید: - چه شده؟
- نمی خواهم این تخته را به خود ببندم.
فریاد زد:
- چه؟ باید هر روز آن را ببندی. حالا، برو!
از جا برخاست و من به سرعت از اتاق بیرون دویدم. ترادلز قبل از همه به مدرسه برگشت. با من صحبت کرد اما درباره تخته