نام کتاب: خانه کج
می‌توانم کسی را بکشم....
چند لحظه ساکت شد و بعد افزود: اما اگر این طور باشد، تنها برای چیزی خواهد بود که خیلی بیارزد!
خندیدم، نتوانستم از این کار خودداری کنم. سوفیا هم لبخند زد. او گفت: شاید دیوانه شده‌ام. اما باید حقیقت را درباره مرگ پدربزرگ بفهمیم. اگر براندا بود...
ناگهان برای براندا احساس تأسف کردم.
از جاده روبروی ما، کسی به شتاب می‌آمد. او کلاه از شکل افتاده‌ای بر سر و دامن بی‌قواره و ژاکت ضخیمی در بر داشت.
سوفیا گفت: خاله ادیت.
آن زن یکی دوبار ایستاد و روی گل‌ها خم شد و سپس، به سوی ما آمد. جلوی او برخاستم. سوفیا گفت: خاله ادیت این چارلز است. خاله‌ام خانم دوهاویلند
ادیت دو هاویلند زنی تقریبا هفتاد ساله بود. انبوهی موی خاکستری نامرتب، صورت آفتاب خورده و نگاهی تیز و زیرک داشت.
او گفت: حالت چطور است، شنیده‌ام از شرق برگشته‌ای. پدرت چطور است؟

صفحه 31 از 249