نام کتاب: خانه کج
- آنان افرادی نبودند که کارها را با جبر و زور از پیش می‌برند؟
- چرا. من فکر می‎‌کنم بودند. اما من همیشه از این نوع آدم‌ها می‌ترسم. البته شاید فکر درستی نباشد، اما بی‌رحمی است. سپس به مادر خودم می‌رسیم. یک هنرپیشه است، یک هنرپیشه محبوب. اما هیچ کارش با هم تناسب ندارد. او خود پرست هم هست. خود پرستی گاهی ترس دارد. و نفر دیگر، *«کلمنسی»* است. او زن عمو راجر است، یک دانشمند است. تحقیقات مهمی را دنبال می‌کند. او هم بی‌رحم است. در او خونسردی بخصوصی دیده می‌شود. عمو راجر درست برعکس اوست. مهربانترین و دوست داشتنی ترین آدم است. اما اخلاق وحشتناکی پیدا کرده‌است. همه چیز او را جوشی می‌کند و از شدت عصبانیت نمی‌داند چه می‌کند. و پدرم _مکثی بلند کرد و آهسته گفت: پدر، زیادی به خود می‌پیچد و تو می‌زند. به گونه‌ای که هرگز نمی‌فهمی به چه فکر می‌کند. هرگز احساسش را بروز نمی‎‌دهد. شاید این حالتی از یک خوددفاعی ناخود آگاه باشد. و بیشتر در برابر بی‌خیالی های مادرم این حالت را نشان می‌دهد، این رفتار او اغلب مرا نگران می کند.
گفتم: عزیزم، تو بی جهت خود را ناراحت می‌کنی. دست آخر آنچه از این همه حرف‌ها نتیجه می‌گیریم این است که هرکس می‌تواند در این خانه دست به قتل بزند.
- تصور می‌کنم همین طور است، حتی من.
- تو، نه.
- آه، بله. تو نمی‌توانی مرا استثنا کنی، فکر می‌کنم من هم به دلیلی
Clemency

صفحه 30 از 249