نام کتاب: خانه کج
تمام عمرش نسبت به زن‌ها زرنگی خاصی داشت و این یک هنر است. شما هر هنری داشته باشید، هرقدر هم پیر بشوید آن را از دست نمی‌دهید.
لحظه‌ای موضوع براندا را رها کردم و به فکر جمله سوفیا که مرا نگران کرده بود افتادم. پرسیدم: چرا گفتی می‌ترسی؟
سوفیا به خود لرزید. دست‌هایش را به هم فشرد و آهسته گفت: برای اینکه این یک حقیقت است. خیلی مهم است چارلز، که به تو بفهمانم. می‌دانی، ما خانواده عجیب غریبی هستیم. بی رحمی‌های زیادی در ما هست. و این چیزی نگران کننده است. انواع بی‌رحمی‌ها.
گویی تعجب و سردرگمی مرا دریافت. زیرا باشوروحال بیشتری ادامه داد: سعی میکنم منظورم را روشن‌تر بگویم. مثلا پدربزرگ یک بار که درباره دوران جوانیش حرف می‌زد، می‌گفت دو نفر را چاقو زده است. تعریف می‌کرد در دعوا _گویا به او توهین شده بوده . نمی‌دانم، می‌گفت او دو نفر را کاملا اتفاقی زخمی کرده است. در حالی که در انگلیس اگر بشنوی کسی حتی اتفاقی چنین کاری کرده است، خیلی عجیب غریب است.
گفته او را تائید کردم. ادامه داد: این یک نوع بی‌رحمی است. و اما مادربزرگم، او را خیلی کم به یاد می‌آورم. اما درباره‌اش زیاد شنیده‌ام. به نظر من او هم باید بی‌رحم بوده باشد که فکر هیچ چیز و هیچ کس را نکرده است و دست به چنین ازدواجی زده است. همه اجدادش که علاقه مند به شکار بودند. آن نظامی‌های فرتوت که افرادشان را به گلوله می‌بستند. همه پر از یکدندگی و خودخواهی. ذره ای ترس از مسئولیت مرگ و زندگی دیگران را نداشتند.

صفحه 29 از 249