شاید براندا این کار را کرده است، کاملا حس میکنم که این میل قلبی من است که او قاتل باشد. در حالی که واقعا این طور فکر نمیکنم.
آهسته گفتم: این طور فکر نمیکنی؟
- نمیدانم. تو همه چیز را، آن طور که من میخواستم، از بیرون شنیدی، حالا من آن را از درون خانه به تو نشان میدهم. ساده بگویم، باور نمیکنم براندا چنین آدمی باشد. احساس میکنم او آدمی نیست که دست به چنین کاری که خطر گرفتاری برایش میآورد، بزند. او خیلی خیلی مواظب خودش است.
- در باره آن جوان چه میگویی، *«لارنس بران»* ؟
- لارنس یک بره کامل است. دل این کارها را ندارد.
- تعجب می کنم.
- بله، ما براستی نمیدانیم .میدانیم؟ یعنی که همه میتوانند آدم را بکلی مات و متحیر کنند. یکی را در نظر میگیری، اما اغلب حدس وگمانت غلط از آب درمیآید. البته نه همیشه، بیشتر اوقات. مثلا براندا، او همیشه خیلی خوب و عالی رفتار میکند. آدمی است که همیشه به فکر خودش است. دوست دارد پا روی پا بیندازد و شیرینی بخورد و لباس قشنگ بپوشد. جواهر به خودش آویزان کند و داستانهای پیش پا افتاده بخواند. به سینما برود، و تعجب دارد که پیرمرد هفتاد و هشت سالش بود و براندا مجذوب او بود. میدانی، پیرمرد چنان جاذبه ای داشت که خیال میکنم زن در کنارش احساس میکرد ملکه شده است! محبوب سلطان! فکر میکنم طوری با براندا رفتار میکرد که براندا خودش را زنی احساساتی و پرشور حس کند. در
آهسته گفتم: این طور فکر نمیکنی؟
- نمیدانم. تو همه چیز را، آن طور که من میخواستم، از بیرون شنیدی، حالا من آن را از درون خانه به تو نشان میدهم. ساده بگویم، باور نمیکنم براندا چنین آدمی باشد. احساس میکنم او آدمی نیست که دست به چنین کاری که خطر گرفتاری برایش میآورد، بزند. او خیلی خیلی مواظب خودش است.
- در باره آن جوان چه میگویی، *«لارنس بران»* ؟
- لارنس یک بره کامل است. دل این کارها را ندارد.
- تعجب می کنم.
- بله، ما براستی نمیدانیم .میدانیم؟ یعنی که همه میتوانند آدم را بکلی مات و متحیر کنند. یکی را در نظر میگیری، اما اغلب حدس وگمانت غلط از آب درمیآید. البته نه همیشه، بیشتر اوقات. مثلا براندا، او همیشه خیلی خوب و عالی رفتار میکند. آدمی است که همیشه به فکر خودش است. دوست دارد پا روی پا بیندازد و شیرینی بخورد و لباس قشنگ بپوشد. جواهر به خودش آویزان کند و داستانهای پیش پا افتاده بخواند. به سینما برود، و تعجب دارد که پیرمرد هفتاد و هشت سالش بود و براندا مجذوب او بود. میدانی، پیرمرد چنان جاذبه ای داشت که خیال میکنم زن در کنارش احساس میکرد ملکه شده است! محبوب سلطان! فکر میکنم طوری با براندا رفتار میکرد که براندا خودش را زنی احساساتی و پرشور حس کند. در
Laurence Brown