کمی غیرعادی بود. دست کم باید گفت که حضور من در آن خانه کاملا غیررسمی بود. اما خود پیرمرد هم هرگز قویا رسمی نبود. به خودم اعتماد داشتم. اوایل جنگ با یکی از شعبات ویژه اسکاتلندیارد کار کرده بودم، اما البته این کاملا فرق میکرد. به هر حال در بازرسیها و فعالیتهای گذشته، یاد گرفته بودم چگونه مانند یک مأمور اداری و رسمی رفتار کنم.
پدرم گفته بود: اگر بخواهیم این قضیه را روشن کنیم احتیاج به اطلاعات از درون خانه داریم. باید همه چیز را درباره افراد خانه بدانیم. باید آنها را از درون خانه بشناسیم نه بیرون از محیط خانه و خانواده. و تو کسی هستی که میتوانی اطلاعات را برای من جمع آوری کنی.
از این کار خوشم نمیآمد. ته سیگارم را در بخاری انداختم و گفتم: پس من یک جاسوس پلیس هستم، که این طور؟ باید اطلاعات را از سوفیا بدست بیاورم. سوفیایی که دوستش دارم و او هم مرا دوست دارد و به من اعتماد دارد. یا من تصور میکنم اعتماد دارد.
مرد کهنه کار به شدت ناراحت شد و گفت: به خاطر خدا این قدر موضوع را سرسری نگیر. با این کار دست کم میفهمی این عشق تو، پدربزرگش را نکشته است، مگر نه؟
- البته که نکشته است، خیلی بیمعنی است.
- خیلی خوب، ما هم این فکر را نمیکنیم. او سالها از این جا دور بوده است، رابطهاش هم با پدربزرگ بسیار خوب بوده است. حقوق و درآمد خوبی هم دارد. شاید اگر پدربزرگش میفهمید نامزد تو شده است، خیلی هم خوشحال میشد و جهیزیه قابلی برایش درنظر
پدرم گفته بود: اگر بخواهیم این قضیه را روشن کنیم احتیاج به اطلاعات از درون خانه داریم. باید همه چیز را درباره افراد خانه بدانیم. باید آنها را از درون خانه بشناسیم نه بیرون از محیط خانه و خانواده. و تو کسی هستی که میتوانی اطلاعات را برای من جمع آوری کنی.
از این کار خوشم نمیآمد. ته سیگارم را در بخاری انداختم و گفتم: پس من یک جاسوس پلیس هستم، که این طور؟ باید اطلاعات را از سوفیا بدست بیاورم. سوفیایی که دوستش دارم و او هم مرا دوست دارد و به من اعتماد دارد. یا من تصور میکنم اعتماد دارد.
مرد کهنه کار به شدت ناراحت شد و گفت: به خاطر خدا این قدر موضوع را سرسری نگیر. با این کار دست کم میفهمی این عشق تو، پدربزرگش را نکشته است، مگر نه؟
- البته که نکشته است، خیلی بیمعنی است.
- خیلی خوب، ما هم این فکر را نمیکنیم. او سالها از این جا دور بوده است، رابطهاش هم با پدربزرگ بسیار خوب بوده است. حقوق و درآمد خوبی هم دارد. شاید اگر پدربزرگش میفهمید نامزد تو شده است، خیلی هم خوشحال میشد و جهیزیه قابلی برایش درنظر