نام کتاب: جین ایر
فریاد کشید: «بله! بله! اینها را به من گفتی؟ حرفهایش را شنیدید الیزا، جیورجیانا؟ به مامان نگویم؟ اما اول»
- به طرف من خیز برداشت. حس کردم موی سرم و بازویم را گرفته. به آخرین چاره متوسل شده بود. در واقع، قیافه یک جانی را در او می دیدم: یک قاتل. حس کردم یکی دو قطره خون از سرم روی گردنم غلتید، احساس تند و جگر سوزی به من دست داد. این احساس در آن لحظه بر ترس من غالب شد، و مثل دیوانه ها به او حمله بردم. درست نمی دانم با دست هایم چکار کردم اما فریادش را شنیدم که به من می گفت: «موش کثیف! موش کثیف!» و همچنان نعره میکشید. کمک به او نزدیک بود: الیزا و جیورجیانا به سرعت به دنبال خانم رید، که در طبقه بالا بود، رفته بودند. در این موقع او، در حالی که بسی و کلفتش ابوت دنبالش بودند، وارد صحنه شد. ما از هم جدا شده بودیم. این کلمات را شنیدم:
- «وای! خدای من! کدام دیوانه ای به ارباب، جان حمله کرده!»
- «آیا تا حالا کسی چنین صحنه تأسف آوری دیده!»
بعد خانم رید گفت: «او را به (اطاق سرخ) برید، و در را به رویش قفل کنید.»
بلافاصله چهار دست، مرا گرفتند و به طبقه بالا بردند.

2

به مقاومتم ادامه می دادم، و این برایم چیز تازه ای بود، و پیشامدی بود که نظر بدبینانه بسی و دوشیزه ابوت راجع به مرا کاملا تأیید کرد و آنها خود را بیشتر محق دانستند چنین نظری داشته باشند. در حقیقت، کمی از خود بیخود شده بودم یا بهتر بگویم، به قول فرانسوی ها، دیگر خودم نبودم. خوب می دانستم همین یک لحظه سرکشی مرا گرفتار کیفر های عجیب کرده و مانند هر برده شورشی دیگر، در عین نا امیدی، تصمیم داشتم این راه را تا آخر ادامه بدهم.
- «دستهایش را نگهدار، دوشیزه ابوت؛ مثل یک گربه وحشی است.»

صفحه 7 از 649