نام کتاب: جین ایر
آن شب از رازگشایی دوشیزه ابوت برای بسی، برای اولین بار فهمیدم که پدرم کشیش فقیری بود؛ مادرم به رغم میل کسان خود، که ازدواج با یک کشیش را شایسته او نمیدانستند، همسر آن مرد فقیر شد؛ مادر بزرگ من، رید، آنقدر به خشم آمد که بدون دادن یک شیلینگ به او طردش کرد. یک سال بعد از ازدواج پدر و مادرم، پدرم در اثناء سرکشی به یک شهر بزرگ صنعتی در داخل حوزه کشیشی خود که تب تیفوس در آنجا شایع شده بود مبتلا به آن بیماری شد؛ بیماری او به مادرم سرایت کرد؛ وهردوی آنها، به فاصله یک ماه، مردند.
بسی وقتی این داستان را شنید آهی کشید و گفت: «ابوت، آدم دلش برای دوشیزه جین بیچاره می سوزد.»
ابوت جواب داد: «بله، اگر بچه خوب و قشنگی بود آدم ممکن بود به بیچارگیش رحم کند، اما حقیقتأ نمی شود از چنین قورباغه کوچکی مراقبت کرد.»
بسی حرف او را تصدیق کرده گفت: «مسلما، زیاد نه. به هرحال، یک دختر زیبا مثل دوشیزه جیورجیانا اگر دچار چنین وضعی بشود قابل تحمل تر خواهد بود.»
ابوت پرشور با صدای بلند گفت: «من خیلی از دوشیزه جیورجیانا خوشم می آید. کوچولوی دوست داشتنی! - با موهای حلقه حلقه بلند و چشمهای آبی، و رنگ قشنگ پوستش درست مثل یک تابلوی نقاشی است! - بسی ، من برای شام هوس گوشت خرگوش ویلز کرده ام.»
- «من هم همینطور؛ با پیاز داغ. بیا، برویم پایین.»

صفحه 28 از 649