در بیاورند، کیسه هایی که می توانستند آنها را توری دوزی کنند و کتابهای فرانسه ای که می توانستند به زبان انگلیسی برگردانند با لاف و گزاف زیاد سخن گفته بود به طوری که هر وقت به حرفهایش گوش میدادم در دل خود به آنها رشک می بردم. علاوه بر این، مدرسه رفتن یک تغییر بزرگ در زندگی من پدید می آورد: به مفهوم یک سفر درازمدت، جدایی کامل از گیتس هد و ورود به یک دنیای جدید بود.
نتیجه قابل شنیدن تفکرم را در یک جمله گنجاندم و به او جواب دادم: «حقیقتا اگر بشود دوست دارم به مدرسه بروم.»
آقای لوید همانطور که برمیخاست گفت: «بله، بله؛ کی میداند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بعد در حالی که با خود حرف میزد افزود: «محیط زندگی این بچه باید تغییر کند؛ اعصابش وضع خوبی ندارد.»
در این موقع بسی برگشت، و در همین لحظه هم صدای حرکت کالسکه بر روی جاده سنگفرش شنیده شد.
آقای لوید پرسید: «آیا این صدای کالسکه خانم شماست، دایه؟ پیش از رفتن میخواستم با ایشان حرف بزنم.»
بسی از او خواست به اطاق صبحانه برود، و خود جلو افتاد تا او را راهنمایی کند. از وقایعی که بعدا پیش آمد توانستم حدس بزنم که چه حرفهایی میان داروگر و خانم رید رد و بدل شده بود. داروگر به خود جرأت داده توصیه کرده بود مرا به مدرسه بفرستند، و این توصیه پذیرفته شده بود. این را از حرفهای ابوت فهمیدم؛ یک شب در دایه خانه هردوشان نشسته بودند و خیاطی میکردند. من به رختخواب رفته بودم و آنها گمان می کردند خوابم. ابوت اظهار داشت: «خانم با قاطعیت گفت: (بسیار خوشوقت خواهم شد که از دست چنین بچه خسته کننده و نحسی خلاص بشوم چون همیشه اینطور به نظر می آید که دارد همه را می پاید و پنهانی در حال توطئه است.) گمان می کنم ابوت باور داشت که من *گی فاکس* بچه ها هستم.
نتیجه قابل شنیدن تفکرم را در یک جمله گنجاندم و به او جواب دادم: «حقیقتا اگر بشود دوست دارم به مدرسه بروم.»
آقای لوید همانطور که برمیخاست گفت: «بله، بله؛ کی میداند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بعد در حالی که با خود حرف میزد افزود: «محیط زندگی این بچه باید تغییر کند؛ اعصابش وضع خوبی ندارد.»
در این موقع بسی برگشت، و در همین لحظه هم صدای حرکت کالسکه بر روی جاده سنگفرش شنیده شد.
آقای لوید پرسید: «آیا این صدای کالسکه خانم شماست، دایه؟ پیش از رفتن میخواستم با ایشان حرف بزنم.»
بسی از او خواست به اطاق صبحانه برود، و خود جلو افتاد تا او را راهنمایی کند. از وقایعی که بعدا پیش آمد توانستم حدس بزنم که چه حرفهایی میان داروگر و خانم رید رد و بدل شده بود. داروگر به خود جرأت داده توصیه کرده بود مرا به مدرسه بفرستند، و این توصیه پذیرفته شده بود. این را از حرفهای ابوت فهمیدم؛ یک شب در دایه خانه هردوشان نشسته بودند و خیاطی میکردند. من به رختخواب رفته بودم و آنها گمان می کردند خوابم. ابوت اظهار داشت: «خانم با قاطعیت گفت: (بسیار خوشوقت خواهم شد که از دست چنین بچه خسته کننده و نحسی خلاص بشوم چون همیشه اینطور به نظر می آید که دارد همه را می پاید و پنهانی در حال توطئه است.) گمان می کنم ابوت باور داشت که من *گی فاکس* بچه ها هستم.
* Guy Fawkes: این شخص در پنجم نوامبر ۱۹۰۵ برای به توپ بستن پارلمان انگلیس توطئه کرده بود. در انگلستان هر ساله روز ۵ نوامبر تصویر این شخص را در خیابانها می گردانند و شب که شد آن را آتش می زنند. -م.