کودکان . اینها از فقر آبرومندانه توأم با کار پرزحمت چیزی نمی دانند. از کلمه فقر تنها چیزهایی که به ذهنشان می رسد عبارت اند از لباس کهنه، غذای کم، بخاری بدون آتش، رفتار بی ادبانه، اعمال شرارت آمیز. فقر برای من مترادف با خواری بود.
جواب دادم: «نه، علاقه ندارم خویشاوندان فقیر داشته باشم.»
- «حتی اگر با تو مهربان باشند باز هم دوست نداری چنین خویشاوندانی داشته باشی؟»
سرم را به علامت نفی تکان دادم؛ نمی توانستم بفهمم آدمهای فقیر چطور می توانند وسایل مهربان بودن را داشته باشند؛ و بعد یاد بگیرم مثل آنها حرف بزنم، رفتار آنها را پیش بگیرم، بیسواد باشم و مثل یکی از دخترهای فقیر بزرگ بشوم. چنین زنهایی را گاهی جلوی در کلبه های دهکده گیتس هد میدیدم که از کودکان خود نگهداری میکنند یا لباسهای خود را می شویند. نه، من آنقدرها قهرمان نیستم که آزادی خود را به بهای زندگی با طبقات بسیار پست خریداری کنم
- «مگر اقوام تو خیلی فقیرند؟ آیا کارگرند؟ »
- «نمی دانم؛ زن دایی رید میگوید اگر خویشاوندانی هم داشته باشی باید گدا باشند؛ من دوست ندارم گدایی کنم.»
- «دوست داری به مدرسه بروی؟»
دوباره به فکر فرو رفتم. اطلاعاتم درباره مدرسه خیلی کم بود. بسی گاهی راجع به آن حرف می زد. آنجا را محلی می دانست که زنهای جوان روی نیمکت می نشینند و از لوحه استفاده میکنند. از آنها خواسته می شود که خیلی با ادب و بانومنش و دقیق باشند. جان رید از مدرسه اش نفرت دارد، و به معلمش ناسزا می گوید؛ اما سلیقه های جان رید به هیچ وجه معیار سلیقه های من نیست، و اگر شرح بسی درباره انضباط مدرسه (که آن را از خانمهای جوان ارباب سابق خود شنیده) از جهتی ترسناک بود، اما توضیحات مفصل همان خانمهای جوان به بسی راجع به کارهاشان در مدرسه به همان اندازه پرجاذبه بود. بسی درباره نقاشیهای زیبای مناظر و گلهایی که کشیده بودند، سرودهایی که میتوانستند بخوانند، نمایشنامه هایی که می توانستند به اجرا
جواب دادم: «نه، علاقه ندارم خویشاوندان فقیر داشته باشم.»
- «حتی اگر با تو مهربان باشند باز هم دوست نداری چنین خویشاوندانی داشته باشی؟»
سرم را به علامت نفی تکان دادم؛ نمی توانستم بفهمم آدمهای فقیر چطور می توانند وسایل مهربان بودن را داشته باشند؛ و بعد یاد بگیرم مثل آنها حرف بزنم، رفتار آنها را پیش بگیرم، بیسواد باشم و مثل یکی از دخترهای فقیر بزرگ بشوم. چنین زنهایی را گاهی جلوی در کلبه های دهکده گیتس هد میدیدم که از کودکان خود نگهداری میکنند یا لباسهای خود را می شویند. نه، من آنقدرها قهرمان نیستم که آزادی خود را به بهای زندگی با طبقات بسیار پست خریداری کنم
- «مگر اقوام تو خیلی فقیرند؟ آیا کارگرند؟ »
- «نمی دانم؛ زن دایی رید میگوید اگر خویشاوندانی هم داشته باشی باید گدا باشند؛ من دوست ندارم گدایی کنم.»
- «دوست داری به مدرسه بروی؟»
دوباره به فکر فرو رفتم. اطلاعاتم درباره مدرسه خیلی کم بود. بسی گاهی راجع به آن حرف می زد. آنجا را محلی می دانست که زنهای جوان روی نیمکت می نشینند و از لوحه استفاده میکنند. از آنها خواسته می شود که خیلی با ادب و بانومنش و دقیق باشند. جان رید از مدرسه اش نفرت دارد، و به معلمش ناسزا می گوید؛ اما سلیقه های جان رید به هیچ وجه معیار سلیقه های من نیست، و اگر شرح بسی درباره انضباط مدرسه (که آن را از خانمهای جوان ارباب سابق خود شنیده) از جهتی ترسناک بود، اما توضیحات مفصل همان خانمهای جوان به بسی راجع به کارهاشان در مدرسه به همان اندازه پرجاذبه بود. بسی درباره نقاشیهای زیبای مناظر و گلهایی که کشیده بودند، سرودهایی که میتوانستند بخوانند، نمایشنامه هایی که می توانستند به اجرا