که میترسیدم این اولین و تنها فرصت درددل وشرح غمهای خود را از دست بدهم، بعد از یک مکث پرتشویش، چاره را در این دیدم جواب شتابزده و در عین حال حتی الامکان صحیحی به او بدهم:
- «اول این که من نه پدری دارم نه مادری، نه برادری ونه خواهری.»
- «اما زن دایی و دائی زاده های مهربانی داری.»
دوباره مکث کردم. بعدناشیانه و باشتابزدگی این کلمات را بر زبان آوردم: «اما جان رید مرا به زمین انداخت، و زن دائیم مرا در اطاق سرخ حبس کرد.»
آقای لوید بار دیگر انفیه دان خود را بیرون آورد. از من پرسید: «آیا گیتس هد هال را یک خانه خیلی قشنگ نمیدانی؟ آیا شکرگزار نیستی از این که در چنین جای خوبی زندگی میکنی؟»
- «اینجا خانه من نیست، آقا؛ و ابوت میگوید شایستگی من برای بودن در اینجا از شایستگی یک خدمتکار هم کمتر ست.»
- «اهه! عجیب است! گمان نمیکنم آنقدر بیفکر باشی که بخواهی از یک چنین جای عالی بروی؟»
- «اگر جایی برای رفتن داشتم خوشحال میشدم که از اینجا بروم اما چون زن هستم هرگز نمی توانم از گیتس هد بروم.»
- «شاید بتوانی ؛ خدا میداند. آیا قوم و خویش دیگری غیر از خانم رید داری؟»
- «گمان نمیکنم، آقا.»
- «هیچ قوم و خویشی از طرف پدر نداری؟»
- «نمیدانم؛ یک دفعه از زن دائی رید پرسیدم و او گفت احتمالا ممکن است خویشاوندان فقیری در طبقات پایین جامعه با نام خانوادگی ایر داشته باشی اما من چیزی درباره آنها نمیدانم.»
- «اگر چنین خویشاوندانی می داشتی، آیا مایل بودی پیش آنها بروی؟»
به فکر فرو رفتم. فقر برای بزرگسالان وحشتناک است چه برسد به
- «اول این که من نه پدری دارم نه مادری، نه برادری ونه خواهری.»
- «اما زن دایی و دائی زاده های مهربانی داری.»
دوباره مکث کردم. بعدناشیانه و باشتابزدگی این کلمات را بر زبان آوردم: «اما جان رید مرا به زمین انداخت، و زن دائیم مرا در اطاق سرخ حبس کرد.»
آقای لوید بار دیگر انفیه دان خود را بیرون آورد. از من پرسید: «آیا گیتس هد هال را یک خانه خیلی قشنگ نمیدانی؟ آیا شکرگزار نیستی از این که در چنین جای خوبی زندگی میکنی؟»
- «اینجا خانه من نیست، آقا؛ و ابوت میگوید شایستگی من برای بودن در اینجا از شایستگی یک خدمتکار هم کمتر ست.»
- «اهه! عجیب است! گمان نمیکنم آنقدر بیفکر باشی که بخواهی از یک چنین جای عالی بروی؟»
- «اگر جایی برای رفتن داشتم خوشحال میشدم که از اینجا بروم اما چون زن هستم هرگز نمی توانم از گیتس هد بروم.»
- «شاید بتوانی ؛ خدا میداند. آیا قوم و خویش دیگری غیر از خانم رید داری؟»
- «گمان نمیکنم، آقا.»
- «هیچ قوم و خویشی از طرف پدر نداری؟»
- «نمیدانم؛ یک دفعه از زن دائی رید پرسیدم و او گفت احتمالا ممکن است خویشاوندان فقیری در طبقات پایین جامعه با نام خانوادگی ایر داشته باشی اما من چیزی درباره آنها نمیدانم.»
- «اگر چنین خویشاوندانی می داشتی، آیا مایل بودی پیش آنها بروی؟»
به فکر فرو رفتم. فقر برای بزرگسالان وحشتناک است چه برسد به