نام کتاب: جین ایر
آنچه مرا مریض کرد این نبود.»
در اثنائی که آن مرد انفیه دان خود را در جیب جلیقه اش می گذاشت زنگ مخصوص غذای خدمتکاران با صدای مخصوص طنین انداخت. لوید مفهوم زنگ را تشخیص داد، بنابراین گفت: «این برای شماست، دایه . می توانید پایین بروید؛ تا برگشتن شما من هم می توانم دوشیزه جین را کمی نصیحت کنم.»
بسی ترجیح میداد بماند اما مجبور شد برود چون وقت شناسی برای صرف غذا در گیتس هد هال کاملا الزامی بود.
وقتی بسی بیرون رفت آقای لوید دنبال گفت وگو را گرفته گفت: «افتادن تو را مریض نکرد، پس چه چیزی باعث مریضی تو شد؟»
- «مرا در اطاقی که ارواح دارد تا مدتها بعد از تاریک شدن هوا حبس کردند.»
دیدم آقای لوید تبسم کرد و در عین حال چین بر ابرو افکند: «ارواح! عجب، پس هنوز بچه هستی! از اشباح میترسی؟»
- «از روح آقای رید میترسم؛ او در آن اطاق مرد، و همانجا هم دفن شد. نه بسی و نه هیچکس دیگر، اگر مجبور نباشد، شب به آن اطاق نمی رود؛ و این ظالمانه بود که مرا تنها در آن اطاق بدون شمع حبس کنند، - آنقدر ظالمانه که گمان میکنم هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.»
- «بیمعنی است؟ آیا همین است که تو را بیچاره کرده؟ آیا حالا در روشنایی روز هم میترسی؟»
- «نه، اما به زودی شب دوباره خواهد آمد. گذشته از این، من به علت چیزهای دیگر هم بدبختم - خیلی بدبخت.»
- «چه چیزهای دیگر؟ ممکن است چند تا از آنها را برای من هم بگویی؟»
چقدر میل داشتم به طور کامل به این سؤال جواب بدهم! تنظیم افکار و دادن جواب چقدر مشکل بود! کودکان می توانند حس کنند اما نمی توانند احساسات خود را تحلیل کنند، و اگر تحلیل آنها تا اندازه ای در فکر تأثیر داشته باشد نمیدانند چطور نتیجه آن تأثیر را با کلمات بیان کنند با این حال، من،

صفحه 24 از 649