بتوانم آنچه را در سفرهای گالیور خوانده بودم با چشمان خود ببینم یعنی چیزهایی از قبیل مزارع، خانه ها، درختها و آدم های کوچک، ماده گاوها، گوسفندان و پرندگان ریز در یک قلمرو؛ و مزارع ذرت با محصولی به ارتفاع درختهای جنگل، سگ های تنومند پرقدرت، گربه های عظیم الجثه و مردان و زنان با قامت هایی به بلندی برج ها، در قلمرو دیگر. با این حال ، وقتی این کتاب گرانقدر در اختیارم قرار گرفت - وقتی صفحه های آن را ورق زدم و در تصاویر شگفت انگیز آن به جست و جوی جاذبه هایی پرداختم که تا آن زمان همیشه آنها را در آن کتاب یافته بودم - دیدم همه شان در نظرم موهوم و ملال انگیزند: غولها، جنهای لاغر و زشت، کوتوله ها شرور و بدخواه و شیطانکها ترسو هستند. گالیور هم یک مسافر تنها به نظرم آمد که در جاهای بسیار هولناک و پرخطر سرگردان است. کتاب را، که دیگر جرأت خواندنش را نداشتم، بستم و روی میز در کنار کلوچه که به آن لب نزده بودم گذاشتم.
بسی در این موقع گردگیری و مرتب ساختن اطاق را تمام کرده بود. بعد از آن که دستهای خود را شست کشو کوچک مخصوصی را که پر از تکه پارچه های بسیار زیبای ابریشم و اطلس بود باز کرد، و به درست کردن کلاه تازه ای برای عروسک جیورجیانا پرداخت. ضمن کار آواز میخواند:
«خیلی وقتها پیش،
در آن روزها که مثل کولیها به گشت و گذار می رفتیم،
خیلی وقتها پیش،
.......................»
این ترانه را اغلب شنیده بودم، و همیشه از آن خیلی خوشم می آمد، چون بسی صدای خوبی داشت، یا دست کم، من اینطور فکر میکردم. اما حالا، با آن که صدایش همچنان دلنشین بود، در آهنگ آن یک غم وصف ناشدنی حس میکردم. بسی گاهی، به علت تمرکز زیاد در کارش، این برگردان را خیلی آهسته میخواند و طولش میداد. «خیلی وقتها پیش » در نظر من مثل غم انگیزترین *کادانس* سرودهای تشییع جنازه بود. شروع کرده به خواندن شعر دیگری، و این دفعه شعرش حقیقتأ غم انگیز بود:
بسی در این موقع گردگیری و مرتب ساختن اطاق را تمام کرده بود. بعد از آن که دستهای خود را شست کشو کوچک مخصوصی را که پر از تکه پارچه های بسیار زیبای ابریشم و اطلس بود باز کرد، و به درست کردن کلاه تازه ای برای عروسک جیورجیانا پرداخت. ضمن کار آواز میخواند:
«خیلی وقتها پیش،
در آن روزها که مثل کولیها به گشت و گذار می رفتیم،
خیلی وقتها پیش،
.......................»
این ترانه را اغلب شنیده بودم، و همیشه از آن خیلی خوشم می آمد، چون بسی صدای خوبی داشت، یا دست کم، من اینطور فکر میکردم. اما حالا، با آن که صدایش همچنان دلنشین بود، در آهنگ آن یک غم وصف ناشدنی حس میکردم. بسی گاهی، به علت تمرکز زیاد در کارش، این برگردان را خیلی آهسته میخواند و طولش میداد. «خیلی وقتها پیش » در نظر من مثل غم انگیزترین *کادانس* سرودهای تشییع جنازه بود. شروع کرده به خواندن شعر دیگری، و این دفعه شعرش حقیقتأ غم انگیز بود:
*Cadence : آهنگ رابط و فرعی تکنیکی برای ساز یا آواز تنها بدون همراهی ارکستر - م.