نام کتاب: جین ایر
3

چیز دیگری که به یادم مانده موقع به هوش آمدنم است. با احساسی بیدار شدم که گفتی در خواب دچار کابوس شده بودم؛ در مقابلم نور قوی قرمز وحشتناکی در پشت چند میله سیاه ضخیم مشاهده کردم. صداهای خفه ای میشنیدم؛ مثل این بود که آن صداها از میان وزش شدید باد یا جریان تند آب به گوش می رسیدند. اضطراب، تزلزل و نوعی احساس ترس بر تمام وجودم چیره شده و قوای فکریم را مختل کرده بود. کمی بعد، حس کردم کسی به من دست می زند؛ مرا از جایی که بودم بلند کرد و نشاند، و این کار را با ملایمت و عطوفتی بیش از آنچه پیش از این دیده بودم انجام میداد. سرم را روی یک بالش، یا شاید یک بازو، تکیه دادم و احساس راحتی کردم.
پنج دقیقه بعد ابرهای آشفتگی و حیرت از آسمان ذهنم پراکنده شدند به خوبی توانستم بفهمم که در تختخواب خودم هستم، و آن نور قوی قرمز آتش بخاری دایه خانه است. شب بود. شمعی روی میز میسوخت. بسی، در حالی که لگنی در دست داشت، پای تخت ایستاده بود، و یک آقای محترم روی صندلی نزدیک بالش من نشسته و بالای سر من خم شده بود. و وقتی دانستم در آن اطاق یک غریبه یعنی فردی است که نه به گیتس هد مربوط است و نه با خانم رید قرابت دارد احساس راحت وصف ناشدنیئی به من دست داد. حس کردم مورد حمایت و ایمنی تسلی بخش قرار گرفته ام. رویم را از بسی به طرف آن آقای محترم برگرداندم (هر چند حضور بسی برای من در مقایسه با حضور، مثلا، ابوت خیلی کمتر ناخوشایند بود). به صورت آن مرد دقیق شدم. او را شناختم؛ آقای لوند. داروگر بود. وقتی خدمتکاران مریض میشدند خانم رید این شخص را به بالین آنها فرا میخواند؛ برای خود و فرزندانش پزشک استخدام کرده بود.

صفحه 17 از 649