نام کتاب: جین ایر
بکشاند. من با حقه های موذیانه او آشنایم.»
صدای دیگری با لحن تحکم آمیز پرسید: «این سروصداها برای چیست؟»
و خانم رید، در حالی که کلاهش روی سرش به این طرف و آن طرف میلغزید و لباسش خش خش می کرد، از راهرو می آمد. بعد گفت: «ابوت و بسی، گمان می کنم دستور داده بودم جین ایر در اطاق سرخ باشد تا خودم پیش او بیایم.»
بسی برای توجیه کار خود گفت: «دوشیزه جین جیغ خیلی بلندی کشیده بود، بانوی من.»
جواب فقط این بود: «بگذارید باشد. دست بسی را ول کن، بچه! مطمئن باش با این کارها نمی توانی موفق شوی از اینجا بیرون بیایی. من از ظاهرسازی، مخصوصا در بچه ها، نفرت دارم. وظیفه من این است که به تو نشان بدهم حقه بازی نتیجه ای ندارد. حالا یک ساعت بیشتر در اینجا خواهی ماند آن هم فقط به شرطی که کاملا تسلیم بشوی و ساکت بمانی تا آن موقع تو را آزاد کنم.»
- «اوه، زن دائی رحم کنید! مرا ببخشید! نمیتوانم این را تحمل کنم، مرا طور دیگری تنبیه کنید! اگر اینجا بمانم خواهم مرد و...»
- «ساکت! این خشونت جواب شایسته ای برای آن خشونت است.»
پس معلوم می شود از ماجرای پسرش خیلی آزرده خاطر شده بود و به نظر او من یک هنر پیشه زود به کمال رسیده بودم، و او در من جدا آمیزه ای از خشم زهرآگین، روح حقیر و دورویی خطرناک میدید.
بسی و ابوت کنار کشیدند، و خانم رید، که از غصه آمیخته به ترس و هق هق گریه های شدید من حوصله اش سر رفته بود، بی آن که حرف دیگری بزند به شدت مرا عقب راند و در را به رویم قفل کرد. صدای دور شدن او را شنیدم. کمی بعد از رفتن او گویا نوعی حالت غش به من دست داد؛ بیهوشی چشمانم را بست.

صفحه 16 از 649