تسلی بخش است، اگر تحقق پیدا کند وحشت آور خواهد شد. با تمام قدرت سعی کردم این فکر را از بین ببرم کوشیدم استوار و با اراده باشم. در حالی که موی سرم را از روی چشمهایم کنار می زدم. سرم را بالا آوردم و سعی کردم متهورانه به اطراف آن اطاق تاریک نگاه کنم. در این لحظه نوری روی دیوار تابید. از خودم پرسیدم آیا این اشعه ماه است که از درز پرده به داخل اطاق نفوذ کرده؟ نه: نور ماه ثابت است و حال آن که این نور می جنبد. همچنان که خیره نگاه میکردم آن نور از دیوار روی سقف لغزید و روی سرم شروع به تکان خوردن کرد. الان میتوانم به آسانی حدس بزنم که آن رگه روشنایی، به احتمال زیاد، نور چراغ فانوسی بود که یک نفر که در چمن حرکت می کرد آن را به دست گرفته بود. اما در آن موقع چون آمادگی برای ترسیدن داشتم و افکارم خیلی آشفته بودند تصور کردم که آن نور تندرو خبر ورود یکی از ارواح را میدهد. قلبم به سرعت شروع به تپیدن کرد و سرم داغ شد. صدایی در گوشهایم طنین انداخته بود؛ گمان کردم بالهای پرندگان است که به سرعت تکان میخورند. به نظرم رسید چیزی نزدیک من است. تحت فشار بودم و داشتم خفه میشدم. قدرت تحملم از بین رفت؛ به سرعت به طرف در دویدم و با تلاش مأیوسانه ای شروع کردم به تکان دادن قفل در. در راهروی بیرونی صدای پاهایی را که در حال دویدن بودند شنیدم. کلید در قفل پیچید؛ بسی و ابوت وارد شدند.
بسی پرسید: «دوشیزه ایر، حالت خوب نیست؟»
ابوت، هیجان زده، گفت: «چه سروصدای وحشتناکی! حس کردم صداها توی سر خود من است!»
فریاد زدم: «مرا بیرون ببرید! بگذارید به دایه خانه بروم!»
بسی دوباره پرسید: «برای چه! به جائیت صدمه خورده؟ آیا چیزی دیده ای؟»
در این موقع دست بسی را محکم چسبیده بودم، و او دست خود را پس نکشیده بود. گفتم: «اوه! یک نور دیدم، فکر کردم شبح می آید.»
ابوت با نوعی ابراز انزجار گفت: «عمدا جیغ زده. و چه جیغی ! اگر واقعاً ناراحت بوده عملش قابل بخشش است اما فقط خواسته همه ما را به اینجا
بسی پرسید: «دوشیزه ایر، حالت خوب نیست؟»
ابوت، هیجان زده، گفت: «چه سروصدای وحشتناکی! حس کردم صداها توی سر خود من است!»
فریاد زدم: «مرا بیرون ببرید! بگذارید به دایه خانه بروم!»
بسی دوباره پرسید: «برای چه! به جائیت صدمه خورده؟ آیا چیزی دیده ای؟»
در این موقع دست بسی را محکم چسبیده بودم، و او دست خود را پس نکشیده بود. گفتم: «اوه! یک نور دیدم، فکر کردم شبح می آید.»
ابوت با نوعی ابراز انزجار گفت: «عمدا جیغ زده. و چه جیغی ! اگر واقعاً ناراحت بوده عملش قابل بخشش است اما فقط خواسته همه ما را به اینجا