- چیز دیگری نبود. تقریبا یک ساعت آنجا بودم.
آنا گفت:
- ممکن بود به طرفت تیراندازی کنند.
داماسو از جا پرید و گفت:
- برو گمشو.
و مشتی به تخت کوبید. کورمال کورمال، روی زمین به دنبال سیگار و کبریتش گشت.
آنا گفت:
- تو مغز خر خوردهای. می توانستی فکر کنی من اینجا چشم روی هم نمی گذارم و هر بار که از طرف خیابان صدایی میشنوم فکر می کنم که مرده تو را می آورند.
سپس همراه با آهی اضافه کرد.
- و همه اینها برای این که سه گوی بیلیارد بیاوری!
- در صندوق فقط بیست و پنج *سنتابو* بود.
- باید اصلا چیزی نمی آوردی.
- مشکل ترین کار، تو رفتن بود. نمی توانستم دست خالی برگردم.
- میشد چیز دیگری برداری.
داماسو گفت:
- چیز دیگری نبود.
- در سالن بیلیارد همیشه چیزهایی که در هیچ جای دیگر نیست، پیدا می شود.
- آدم اینطور فکر می کند، اما وقتی وارد شد به دور و برش نگاه می کند، همه جا را می گردد و متوجه میشود چیزی که به درد بخورد
آنا گفت:
- ممکن بود به طرفت تیراندازی کنند.
داماسو از جا پرید و گفت:
- برو گمشو.
و مشتی به تخت کوبید. کورمال کورمال، روی زمین به دنبال سیگار و کبریتش گشت.
آنا گفت:
- تو مغز خر خوردهای. می توانستی فکر کنی من اینجا چشم روی هم نمی گذارم و هر بار که از طرف خیابان صدایی میشنوم فکر می کنم که مرده تو را می آورند.
سپس همراه با آهی اضافه کرد.
- و همه اینها برای این که سه گوی بیلیارد بیاوری!
- در صندوق فقط بیست و پنج *سنتابو* بود.
- باید اصلا چیزی نمی آوردی.
- مشکل ترین کار، تو رفتن بود. نمی توانستم دست خالی برگردم.
- میشد چیز دیگری برداری.
داماسو گفت:
- چیز دیگری نبود.
- در سالن بیلیارد همیشه چیزهایی که در هیچ جای دیگر نیست، پیدا می شود.
- آدم اینطور فکر می کند، اما وقتی وارد شد به دور و برش نگاه می کند، همه جا را می گردد و متوجه میشود چیزی که به درد بخورد
Centavo