محکم در بر فشرد تا وقتی که بحرانش سپری شد. به شوهرش گفت:
- نشسته خوابم برده بود. ناگهان در را باز کردند و تو را به داخل اتاق انداختند. تو پوشیده از خون بودی.
داماسو بی آن که حرفی بزند او را کنار زد. دوباره او را روی تخت نشاند. سپس بسته را روی زانوهای او گذاشت و خودش برای این که ادرار کند به حیاط رفت. زن بلافاصله بسته را باز کرد و به چیزی که در آن بود نگاه کرد. سه گوی بیلیارد، دو تا سفید یکی سرخ، کدر و صدمه دیده بر اثر ضربهها.
داماسو وقتی برگشت او را غرق تماشایی حیرت آور یافت. آنا پرسید:
- اینها به چه دردی میخورند؟
داماسو شانه بالا انداخت.
- بازی بیلیارد.
بسته را دوباره گره زد و آن را همراه با شاه کلید دست ساز و چراغ قوه و کارد، در ته صندوق جای داد. داماسو همان طور که روی تخت دراز کشیده بود، در تاریکی سیگار دود می کرد و می کوشید اثری از ماجرایش را در زمزمههای پراکنده سحرگاهی بیابد، تا آنکه احساس کرد زنش بیدار شده است.
- به چه فکر می کنی؟ آ
نا گفت:
- به هیچ چیز.
صدایش که معمولا نوسانهای باریتونها را داشت، به نظر میرسید بر اثر بغض و عناد، خشن شده است. داماسو آخرین پک را به سیگارش زد و ته سیگار را روی کف خاکی اتاق له کرد. آهی کشید.
- نشسته خوابم برده بود. ناگهان در را باز کردند و تو را به داخل اتاق انداختند. تو پوشیده از خون بودی.
داماسو بی آن که حرفی بزند او را کنار زد. دوباره او را روی تخت نشاند. سپس بسته را روی زانوهای او گذاشت و خودش برای این که ادرار کند به حیاط رفت. زن بلافاصله بسته را باز کرد و به چیزی که در آن بود نگاه کرد. سه گوی بیلیارد، دو تا سفید یکی سرخ، کدر و صدمه دیده بر اثر ضربهها.
داماسو وقتی برگشت او را غرق تماشایی حیرت آور یافت. آنا پرسید:
- اینها به چه دردی میخورند؟
داماسو شانه بالا انداخت.
- بازی بیلیارد.
بسته را دوباره گره زد و آن را همراه با شاه کلید دست ساز و چراغ قوه و کارد، در ته صندوق جای داد. داماسو همان طور که روی تخت دراز کشیده بود، در تاریکی سیگار دود می کرد و می کوشید اثری از ماجرایش را در زمزمههای پراکنده سحرگاهی بیابد، تا آنکه احساس کرد زنش بیدار شده است.
- به چه فکر می کنی؟ آ
نا گفت:
- به هیچ چیز.
صدایش که معمولا نوسانهای باریتونها را داشت، به نظر میرسید بر اثر بغض و عناد، خشن شده است. داماسو آخرین پک را به سیگارش زد و ته سیگار را روی کف خاکی اتاق له کرد. آهی کشید.