نام کتاب: تدفین مادربزرگ
خواب نیمروز سه شنبه

قطار از دهلیز کوچک پر دست انداز صخره های لعل فام بیرون آمد، وارد مزرعه های بی پایان و قرینه شد؛ و آن وقت هوا مرطوب شد و دیگر فقط نسیم دریایی بود که حس میشد. دود غلیظ خفه کننده ای از پنجره قطار به داخل زد. در باریکه راهی که به موازات خط آهن کشیده شده بود، چند گاو، ارابه های پر از خوشه های موز سبز را به دنبال می کشیدند. در سوی دیگر، در زمین هایی که از سر هوس از کشتزارها ربوده شده بودند، مؤسسه هایی با بادبزن های برقی، ساختمان هایی از آجر قرمز، خانه هایی با صندلی ها و میزهای سفید روی تراس هایی در میان نخل ها و بوته های گل سرخ خاک گرفته، دیده می شدند. ساعت یازده صبح بود و خورشید هنوز نیزه های نور خود را پرتاب نمی کرد.
زن گفت:

صفحه 1 از 144