نام کتاب: بیست داستان برگزیده
گارسون دوم: نمی توانی در این مورد مطمئن باشی. او ممکن است با وجود داشتن یک زن زندگی بهتری داشته باشد.
گارسون اول: آیا خواهر زاده اش از او مواظبت می کند؟ تو گفتی او طناب را بریده است.
گارسون دوم: بله من این را گفتم.
گارسون اول: من نمی خواهم مثل پیرمرد به سن هشتاد سالگی برسم. یک مرد پیر مثل او یک موجود بی فایده و کثیف می شود.
گارسون دوم: نه همیشه این طور نیست. این پیرمرد که میبینی پاکیزه است. وقتی نوشیدنی می خورد هیچ گاه چیزی از آن را روی میز نمی ریزد. حتی اکنون که مست است، اگر به او نگاه کنی، او را پاکیزه مییابی
گارسون اول: من نمی خواهم به او نگاه کنم. من آرزو میکردم که او به خانه اش می رفت. او هیچ احترامی برای افراد دیگری که کار می کنند ندارد.
پیرمرد از میان لیوان نوشیدنی به آن طرف میدان نگاهی انداخت، و بعد سرش را به طرف جایی که گارسونها نشسته بودند چرخاند و به آنها
نگاه کرد.
پیرمرد در حالی که به لیوان خود اشاره می کرد گفت: یک برندی دیگر
گارسون که عجله داشت به کنار میز او آمد و با لحنی که معمولا آدم های کودن برای تکلم با افراد مست یا خارجی بکار می برند گفت: آماده رفتن هستید، دیگر از نوشیدنی خبری نیست، ما داریم کافه را می بندیم.

صفحه 97 از 319