نام کتاب: بیست داستان برگزیده
گارسون ها با هم پشت میزی که نزدیک و مقابل دیواری که کنار در کافه بود نشسته بودند. و به تراس، جایی که تمام میزها به جز میز پیرمرد خالی بودند نگاه میکردند. پیر مرد در سایه برگ های درختان که به وسیله نسیم باد کمی حرکت می کردند، نشسته بود. یک دختر جوان با سربازی از خیابان عبور کردند. نور چراغ خیابان روی شماره پلاک برنجی روی یقه پیراهن سرباز منعکس شد. دخترک هیچ پوششی روی سرش نداشت و در کنار سرباز با عجله حرکت میکرد.
یکی از گارسون ها: گاردهای دژبان آن سرباز را گرفته، برخواهند
گرداند
گارسون دیگر: چه اهمیتی دارد اگر او آن چیزی را که دنبالش است بدست بیاورد؟
گارسون اول: آن سرباز بهتر است هر چه زودتر خیابان را ترک کند، در غیر این صورت گاردها او را می گیرند. من گاردها را پنج دقیقه پیش دیدم که از این جا عبور کردند.
پیرمرد در حالی که در سایه نشسته بود با دهانه لیوانش روی نعلبکی زیرین آن را پوشاند. گارسون جوان تر به طرف او رفت.
گارسون جوان: چیزی می خواهید؟ پیرمرد به او نگاه کرد و گفت: یک براندی، دیگر
نوعی نوشیدنی قوی
1. Brandy

صفحه 94 از 319