مکانی پاکیزه و پر نور دیر بود و به جز پیرمردی که گوشه ای در سایه برگ های درخت در مقابل چراغ نشسته بود، همه کافه را ترک کرده بودند. در طول روشنایی روز، خیابان غبار آلود بود، ولی در طول شب شبنمها خاک را مرطوب کرده غبار آن را می گرفتند و پیرمرد دوست داشت تا دیر وقت همان جا بنشیند، چون او ناشنوا بود و در این موقع شب همه چیز آرام و ساکت بود و این تغییر را احساس میکرد. هر دو گارسون داخل کافه میدانستند که پیرمرد کسی مست است، و اگر چه او از مشتری های خوب آن جا بود، گارسونها میدانستند که اگر بیش از حد مست شود، ممکن است بدون پرداخت صورت حسابش آن جا را ترک کند، بنابر این مواظب حرکات او
بودند.
یکی از گارسونها گفت: هفته پیش او سعی کرد که خودکشی کند.
گارسون دوم: چرا؟
گارسون اول: به این دلیل که او در نا امیدی و سرخوردگی بسر
میپرده
گارسون دوم: نا امیدی او در چه مورد بوده؟ گارسون اول: در هیچ موردی گارسون دوم: از کجا میدانی نا امیدی او دلیلی نداشته است؟ گارسون اول: به این دلیل که او پول زیادی دارد.
بودند.
یکی از گارسونها گفت: هفته پیش او سعی کرد که خودکشی کند.
گارسون دوم: چرا؟
گارسون اول: به این دلیل که او در نا امیدی و سرخوردگی بسر
میپرده
گارسون دوم: نا امیدی او در چه مورد بوده؟ گارسون اول: در هیچ موردی گارسون دوم: از کجا میدانی نا امیدی او دلیلی نداشته است؟ گارسون اول: به این دلیل که او پول زیادی دارد.