نام کتاب: بیست داستان برگزیده
را ندیدم. آبهای دریا در وقت توفان به سفیدی یک بشکه قلیاب بود. وقتی از لنگرگاه شرقی به جنوب غربی جزیره کم ارتفاع می آمدم، قادر به تشخیص کناره ساحل نبودم. یک کانال بزرگ منهدم شده از ساحل و امواج آب دریا که به سفیدی گچ بود با همه اشیاء شکسته روی سطح آن مثل شاخ و برگ شکسته درختان و تنه های درختان کامل از جا کنده شده و جسد پرندگان مرده، و هر چیزی دیگری که بشود فکرش را کرد، روی آب شناور بودند. درون جزیره های کم ارتفاع به نظر می رسید که تمام پلیکان ها و انواع پرندگان دنیا در حال پرواز بودند. احتمالا پرنده ها وقتی آمدن توفان را حس کرده بودند، همه وارد جزیره های کم ارتفاع شده بودند تا خود را از توفان حفظ کنند
من برای یک روز در جزیره کم ارتفاع جنوب غرب ماندم و هیچ کس دنبال من نیامد. من اولین قایقی بودم که از آن محل خارج شدم و در وقت خروج یک دیرک که روی آب شناور بود را شناسایی کردم و فهمیدم که قایقی غرق شده و به این علت به جستجو پرداختم تا که شاید باقیمانده قایق را پیدا کنم، و بالاخره آن را یافتم. آن قایق در واقع یک کشتی سه دکله بود. من فقط می توانستم بنهای دکل ها را که بیرون از آب بودند، را ببینم. بنابراین تجسم را برای پیدا کردن اشیاء دیگری ادامه دادم. من می دانستم که شروع اولیه را برای پیدا کردن هر آن چه که از آن کشتی باقی مانده بود، داشتم. من از طرف تیرچه ها پایین رفتم ولی چیزی پیدا

صفحه 81 از 319