نام کتاب: بیست داستان برگزیده
پس از توفان بحث ما راجع به موضوع مهمی نبود، فکر میکنم در مورد طرز تهیه نوشیدنی میوه ای بوده و یک باره ما شروع به دعوا کردیم و درگیر شدیم، و من لیز خوردم و او مرا روی زمین نگه داشت و زانویش را روی سینه من فرود آورد و با دو دستش گردن مرا گرفته و به شدت فشرد، درست مثل کسی که سعی میکند شخص دیگری را بکشد. و تمام این مدت من سعی بر این داشتم که چاقوی جیبی ام را بیرون بیاورم و او را مجبور کنم که رهایم کند. همه بیش از حد مست بودند که بخواهند او را از روی من کنار بکشند. او داشت سر مرا مرتب به زمین میکوبید و با دستانش مرا خفه می کرد. در این حین من موفق شدم که چاقویم را از جیبم بیرون بیاورم و تیغه آن را از جلدش بیرون بکشم و ماهیچه بازوی راستش را از عرض ببرم و این باعث شد که مرا رها کند. با بریدن ماهیچه بازوی راستش او دیگر قدرت نداشت که گردن مرا زیر بازوانش بفشرده سپس او چرخید و با دست چپش روی بازوی بریده اش را گرفت و شروع به گریه کرد، و من به او گفتم: به چه علت جهنمی میخواستی مرا خفه کنی؟
من ممکن بود او را برای این کارش در آن روز بکشم. من برای یک هفته قادر به قورت دادن چیزی نبودم. او صدمه شدیدی به گلوی من وارد
کرده بود.

صفحه 79 از 319