من: مطمئن
جان: خوب، با دختری ازدواج کنید که بین آن ها، پول بیشتری داشته باشد. این جا، در ایتالیا، دخترها طوری بار آمده اند که زن خوبی برای شما خواهند شد.
من: من در موردش فکر خواهم کرد.
جان: در موردش فکر نکنید، سینیور تننت، فقط این کار را بکنید.
من: قبوله
جان: یک مرد بهتر است که ازدواج کند. شما هیچ گاه پشیمان نخواهید شد. همه مردها می بایست یک روزی ازدواج کنند.
من: قبوله، حالا بهتره سعی کنیم و مدتی بخوابیم.
جان: قبوله، سینیور تننت. من دوباره سعی میکنم به خواب روم، ولی بیاد داشته باشید که به شما چه گفتم.
من: بیاد دارم. حالا، اجازه بده مدتی بخوابیم، جان جان: قبوله، امیدوارم شما بتوانید بخوابید، سینیور تننت.
من صدای غلطیدن او را با پتویش روی پوشال شنیدم و سپس او خیلی ساکت شد و طولی نکشید که صدای نفس کشیدن منظم او بگوش رسید. سپس صدای خرو پف اور بلند شد. من به خروپف او برای مدت زیادی گوش دادم و وقتی گوش هایم به آن عادت کرد صدای خرو پف او را با صدای تغذیه کرم های ابریشم عوض کردم. کرم ها به صورت متداوم و