من: بله، نوشته هایش را می خوانم. جان: تا به حال او را ملاقات کرده اید؟ من: نه از نزدیک، ولی او را از دور دیده ام.
جان: من دوست دارم با او ملاقات کنم. او نویسنده خوبی است. همسرم نمی تواند به انگلیسی بخواند ولی روزنامه را مثل وقتی من خانه بودم می خرد و قسمت مقاله سردبیر و قسمت ورزشی را از روزنامه با قیچی می برد و برای من می فرستد.
من: بچه هایت چطور هستند؟
جان: خوبند. یکی از دخترانم هم اکنون کلاس چهارم است. می دانید، سینیور تننت، اگر من بچه نداشتم، هم اکنون گماشته شما نبودم. ارتش مجبورم میکرد تمام وقت در خط جبهه بمانم.
من: خوشحالم که بچه هایت را داری.
جان: من هم همین طور. آنها بچه های خوبی هستند ولی من یک پسر هم می خواهم. سه دختر داریم ولی پسری نداریم. من: چرا سعی نمیکنی بخوابی؟
جان: نه، الان نمیتوانم بخوابم. حالا دیگر کاملا بیدار هستم، سینیور تنت. اگر چه در مورد نخوابیدن شما نگران هستم.
من برایم مشکلی نخواهد بود، جان
جان: تصورش سخت است که جوانی همانند شما نتواند بخوابد.
جان: من دوست دارم با او ملاقات کنم. او نویسنده خوبی است. همسرم نمی تواند به انگلیسی بخواند ولی روزنامه را مثل وقتی من خانه بودم می خرد و قسمت مقاله سردبیر و قسمت ورزشی را از روزنامه با قیچی می برد و برای من می فرستد.
من: بچه هایت چطور هستند؟
جان: خوبند. یکی از دخترانم هم اکنون کلاس چهارم است. می دانید، سینیور تننت، اگر من بچه نداشتم، هم اکنون گماشته شما نبودم. ارتش مجبورم میکرد تمام وقت در خط جبهه بمانم.
من: خوشحالم که بچه هایت را داری.
جان: من هم همین طور. آنها بچه های خوبی هستند ولی من یک پسر هم می خواهم. سه دختر داریم ولی پسری نداریم. من: چرا سعی نمیکنی بخوابی؟
جان: نه، الان نمیتوانم بخوابم. حالا دیگر کاملا بیدار هستم، سینیور تنت. اگر چه در مورد نخوابیدن شما نگران هستم.
من برایم مشکلی نخواهد بود، جان
جان: تصورش سخت است که جوانی همانند شما نتواند بخوابد.