نام کتاب: بیست داستان برگزیده
خود میکوبیدم و دو کیف شکار پدرم را برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم.
پدرم: هر یک را جدا گانه به خانه ببر، نیک، سعی نکن بار بیش از حدی را حمل کنی. من نیز کیف های شکار را پایین گذاشتم و تفنگ کالیبر بزرگ را به داخل خانه بردم و با یک روزنامه از روزنامه های روی هم انباشته شده داخل دفتر پدرم بازگشتم. پدرم تمام تکه های سیاه شده شکسته سنگی را روی ورق روزنامه گذاشت و آن را پیچید.
پدرم بهترین سرهای پیکان تکه تکه شده اند. سپس با روزنامه پیچیده در دستش وارد خانه شد. من در کنار دو کیف شکار روی چمن بیرون خانه تا مدتی ایستادم. بعد از مدتی آنها را برداشته و داخل خانه شدم. با بیاد آوردن این صحنه برای پدر و مادرم دعا کردم.
اگر چه بعضی شب ها، حتی دعاهایم را نیز به خاطر نمی آوردم. تنها تا قسمت، روی کره زمین همان طوری که در بهشت وجود دارد. .، و بعد مجبور بودم که دعاهایم را دوباره از اول شروع کنم و دوباره در ادامه همین قسمت گیر میکردم، و اصلا قادر به ادامه دعایم نبودم. بعد از مدتی به این درک می رسیدم که قادر نیستم دعایم را بیاد بیاورم و مجبور به توقف کامل دعاهایم در آن شب بخصوص میشدم و سعی میکردم کار دیگری انجام دهم. بنابر این، بعضی شب ها، سعی میکردم تمام حیواناتی که در دنیا وجود داشتند با اسم بیاد بیاورم و سپس اسم انواع غذاها و

صفحه 68 از 319