من بیاد می آورم که بعد از درگذشت پدر بزرگم، ما از آن خانه اسباب کشی کردیم و به خانه جدیدی که توسط مادرم طراحی و ساخته شده بود رفتیم. خیلی از چیزهایی که نمی توانستیم با خود ببریم در حیاط پشت سوزاندیم و من آن ظروف شیشه ای زیر شیروانی را که درون آتش می انداختیم، و چطور آن ظروف درون آتش داغ میترکیدند و شعله های آتش از الکل درون ظرفها زبانه می کشید را بیاد می آورم. من سوختن مارها درون آتش را نیز به خاطر می آورم. ولی در خاطراتم اشخاص را بیادتمی آورم، فقط اشیاء و چیزهای دیگر را به خاطر می آورم. حتی چه کسانی این اشیاء و چیزها را می سوزاندند را نیز به یاد نمی آورم، ولی به تجسس خود در خاطراتم ادامه میدهم تا آدم ها نیز به خاطرم بیایند و سپس برای آنها شروع به دعا میکنم.
درباره خانه جدید، بیاد می آورم چطور مادرم همیشه در حال تمیز کردن همه چیز و همه جا بود. یک بار پدرم حضور نداشت، و برای یک سفر شکاری چند روزی از ما دور بود، مادرم یک تمیز کاری حسابی در زیر زمین خانه انجام داد وتمام چیزهای بی استفاده و چیزهایی که نمی بایستی در زیر زمین باشند را سوزاند. وقتی پدرم از سفر بازگشت و از کالسکه کوچک دو نفره اش پیاده شد و اسب را باز کرد و به اصطبل برد، آتشی که مادرم برای سوزاندن وسائل زیر زمین به پا کرده بود، هنوز در کنار جاده میسوخت. من بیرون رفتم که پدر را ببینم. او تفنگ
درباره خانه جدید، بیاد می آورم چطور مادرم همیشه در حال تمیز کردن همه چیز و همه جا بود. یک بار پدرم حضور نداشت، و برای یک سفر شکاری چند روزی از ما دور بود، مادرم یک تمیز کاری حسابی در زیر زمین خانه انجام داد وتمام چیزهای بی استفاده و چیزهایی که نمی بایستی در زیر زمین باشند را سوزاند. وقتی پدرم از سفر بازگشت و از کالسکه کوچک دو نفره اش پیاده شد و اسب را باز کرد و به اصطبل برد، آتشی که مادرم برای سوزاندن وسائل زیر زمین به پا کرده بود، هنوز در کنار جاده میسوخت. من بیرون رفتم که پدر را ببینم. او تفنگ