سرباز اول: من آن دختر را در شهر دیده بودم.
سرباز دوم: آن دختر اجناس زیادی برای فروش داشت، و آن مرد جوان هیچ شانسی برای آن دختر نداشت.
سرباز اول: اوه، آن مرد جوان اصلا خوش شانس نیست، ولی امروز روی صلیب خیلی خوب عمل کرد.
سرباز دوم: چه بلایی سر گروه پیروانش آمد؟
سرباز اول: اوه، آنها تدریجا از او جدا شدند فقط زنهای گروه با او ماندند.
سرباز دوم: آنها گروه ترسویی بودند. وقتی دیدند که آن مرد را بالا روی صلیب بردند، هیچ دخالتی نکردند.
سرباز اول: زنان تا آخرین لحظه با او ماندند. سرباز دوم: مطمئنا، آنها با وفاداری با او ماندند. سرباز اول: تو مرا دیدی که نیزه قدیمی را در بدن او فرو کردم؟ سرباز دوم: بالاخره این کار یک روزی برای تو مشکل ساز خواهد شد.
سرباز اول: این حداقل کاری بود که می توانستم برای آن مرد در حال درد و رنج انجام دهم. باز هم به تو میگویم، آن مرد جوان، امروز روی صلیب استثنایی ظاهر شد.
نوشیدنی فروش یهودی: آقایان محترم، میدانید دیر است و من مجبورم این جا را ببندم.
سرباز دوم: آن دختر اجناس زیادی برای فروش داشت، و آن مرد جوان هیچ شانسی برای آن دختر نداشت.
سرباز اول: اوه، آن مرد جوان اصلا خوش شانس نیست، ولی امروز روی صلیب خیلی خوب عمل کرد.
سرباز دوم: چه بلایی سر گروه پیروانش آمد؟
سرباز اول: اوه، آنها تدریجا از او جدا شدند فقط زنهای گروه با او ماندند.
سرباز دوم: آنها گروه ترسویی بودند. وقتی دیدند که آن مرد را بالا روی صلیب بردند، هیچ دخالتی نکردند.
سرباز اول: زنان تا آخرین لحظه با او ماندند. سرباز دوم: مطمئنا، آنها با وفاداری با او ماندند. سرباز اول: تو مرا دیدی که نیزه قدیمی را در بدن او فرو کردم؟ سرباز دوم: بالاخره این کار یک روزی برای تو مشکل ساز خواهد شد.
سرباز اول: این حداقل کاری بود که می توانستم برای آن مرد در حال درد و رنج انجام دهم. باز هم به تو میگویم، آن مرد جوان، امروز روی صلیب استثنایی ظاهر شد.
نوشیدنی فروش یهودی: آقایان محترم، میدانید دیر است و من مجبورم این جا را ببندم.