نام کتاب: بیست داستان برگزیده
آقای ترنر: بله، آخری را قبلا گفتی ویلیام کمپبل: چه را گفته ام؟ آقای ترنر: در مورد اسبها و عقابها
ویلیام کمیبل: اوه، بله. و اگر ملافه ها را دوست داری، من در این مورد چیزی نمی دانم. من فقط به این ملافه علاقه مندم.
آقای ترنر: من باید بروم، خیلی کار دارم. ویلیام کمپبل: باشه، اشکال ندارد، همه باید بروند. آقای ترنر: من بهتره بروم ویلیام کمپبل: باشه، برو آقای ترنر: آیا حالت خوب است، بیلی؟ ویلیام کمپبل: من هرگز تا این اندازه در زندگی ام خوشحال نبودم. آقای ترنر: آیا معنی اش اینست که حالت خوبه؟ |
ویلیام کمپبل: من حالم خوبه. تو میتوانی بروی. من همین جا برای مدت کوتاهی دراز میکشم، و دو رو بر ظهر، از تختخواب بیرون می آیم
ولی وقتی آقای ترنر هنگام ظهر به اتاق ویلیام کمپبل آمد، او هنوز خواب بود و چون آقای ترنر مردی بود که می دانست چه چیزهایی در زندگی ارزش خیلی زیادی دارند، آقای ویلیام کمپبل را بیدار نکرد.

صفحه 47 از 319