آقای ترنر: سعی نکن که مسخره بازی در بیاوری. تو مضحک نیستی۔
ویلیام کمپبل: من نمی خواهم مسخره بازی در بیاورم. من فقط دارم از زیر ملافه حرف میزنم.
آقای ترنر: آره، تو راستی، راستی داری از زیر ملافه حرف میزنی مثل آدم های دیوانه...
کمپبل: آقای ترنر، شما دیگر می توانید تشریفتان را ببرید، من دیگر نمی خواهم برای شما کار کنم.
آقای ترنر: این حقیقت را که در هر صورت میدانستی، این طور نیست؟
ویلیام کمپبل: من خیلی چیزها را می دانم، و ملافه را پایین کشید و به آقای ترنر نگاه کرد و ادامه داد: من به اندازه کافی می دانم، بنابر این اهمیت زیادی ندارد که به شما نگاه کنم
می خواهید بدانید من چه چیزهایی میدانم؟ آقای ترنر: نه
ویلیام کمپبل: خوبه، چون من اصلا چیزی نمیدانم، من فقط خواستم حرفی زده باشم. او دوباره ملافه را روی سر خود کشید و گفت: من عاشق زیر ملافه بودن هستم. آقای ترنر کنار تخت ایستاد. آقای ترنر مردی میان سال بود و شکمی بزرگ و سری تاس، و کارهای زیادی را در مرحله اجرا داشت.
ویلیام کمپبل: من نمی خواهم مسخره بازی در بیاورم. من فقط دارم از زیر ملافه حرف میزنم.
آقای ترنر: آره، تو راستی، راستی داری از زیر ملافه حرف میزنی مثل آدم های دیوانه...
کمپبل: آقای ترنر، شما دیگر می توانید تشریفتان را ببرید، من دیگر نمی خواهم برای شما کار کنم.
آقای ترنر: این حقیقت را که در هر صورت میدانستی، این طور نیست؟
ویلیام کمپبل: من خیلی چیزها را می دانم، و ملافه را پایین کشید و به آقای ترنر نگاه کرد و ادامه داد: من به اندازه کافی می دانم، بنابر این اهمیت زیادی ندارد که به شما نگاه کنم
می خواهید بدانید من چه چیزهایی میدانم؟ آقای ترنر: نه
ویلیام کمپبل: خوبه، چون من اصلا چیزی نمیدانم، من فقط خواستم حرفی زده باشم. او دوباره ملافه را روی سر خود کشید و گفت: من عاشق زیر ملافه بودن هستم. آقای ترنر کنار تخت ایستاد. آقای ترنر مردی میان سال بود و شکمی بزرگ و سری تاس، و کارهای زیادی را در مرحله اجرا داشت.