روستایی گاهی اوقات در کلیسا از حال میرفت، و برای مدت طولانی اصلا به کلیسا نمی آمد چون قدرت کافی برای صعود مجدد را نداشت. وقتی که کشیش صورت آن زن را از زیر پوشش نمایان کرد از *اولز*، پرسید: آیا همسر تو درد و رنج زیادی را قبل از مرگ تحمل کرد؟
اولز به کشیش گفت: نه، وقتی من آن روز به خانه برگشتم، همسرم روی تخت دراز کشیده، و مرده بود.
کشیش دوباره به صورت همسرم اولز نگاه کرد، او از چیزی که میدید، خوشش نمی آمد.
کشیش از اولز پرسید: صورت همسرت چگونه این طور شده است؟
اولز: نمی دانم
کشیش: بهتر است که به من بگویی چرا صورت همسرت این طوری شده است. کشیش پتو را دوباره روی صورت همسر اولز کشید. اولز چیزی نگفت. کشیش به اولز نگاه کرد، و اولز نیز به کشیش نگاه کرد.
اولز: می خواهی بدانی؟
کشیش: من باید بدانم.
مسئول هتل: این جا قضیه خیلی جالبه، به این قسمت به دقت گوش دهید، و رو به قرانز کرد و گفت: ادامه بده فرانز، و فرانز ادامه داد:
اولز به کشیش گفت: نه، وقتی من آن روز به خانه برگشتم، همسرم روی تخت دراز کشیده، و مرده بود.
کشیش دوباره به صورت همسرم اولز نگاه کرد، او از چیزی که میدید، خوشش نمی آمد.
کشیش از اولز پرسید: صورت همسرت چگونه این طور شده است؟
اولز: نمی دانم
کشیش: بهتر است که به من بگویی چرا صورت همسرت این طوری شده است. کشیش پتو را دوباره روی صورت همسر اولز کشید. اولز چیزی نگفت. کشیش به اولز نگاه کرد، و اولز نیز به کشیش نگاه کرد.
اولز: می خواهی بدانی؟
کشیش: من باید بدانم.
مسئول هتل: این جا قضیه خیلی جالبه، به این قسمت به دقت گوش دهید، و رو به قرانز کرد و گفت: ادامه بده فرانز، و فرانز ادامه داد:
Olz:نام مرد روستایی