مسئول هتل: زن او دسامبر سال پیش فوت کرده و او نیز همان موقع به کلیسا و کشیشی که هر هفته پیش او راز و نیاز و اعتراف میکرده، اطلاع داده بود.
خدمتکار کلیسا: دقیقا ۱۸ دسامبر
مسئول هتل: در هر صورت، آن روستایی نمی توانسته جسد همسرش را تا قبل از آب شدن برف ها پایین بیاورد.
خدمتکار کلیسا: آن روستایی آن طرف *پازنان*، زندگی میکند. ولی به ناحیه کلیسایی این جا تعلق دارد.
من: او واقعاً نمی توانسته جسد همسرش را بیرون بیاورد؟
مسئول هتل: نه، او فقط می توانسته با اسکی از خانه خارج شود. و حالا که برفها آب شدند. امروز اولین روزی بود که او می توانسته جسد همسرش را برای خاکسپاری به این جا بیاورد و کشیش نیز بعد از این که به صورت همسر مرد روستایی نگاه کرده، نمی خواسته که او را دفن کند. و رو به خدمتکار کلیسا کرد و گفت: تو برای آنها تعریف کن، به آلمانی حرف بزن، نه با لهجه.
خدمتکار کلیسا: در مورد کشیش، قضیه خیلی مضحک بود. در گزارشی که به کلیسای خود داده، علت مرگ زن را مشکل قلبی اعلان کرده است. ما نیز می دانستیم که همسرش مشکل قلبی داشته است. همسر مرد