نام کتاب: بیست داستان برگزیده
خدمت کار کلیسا با بطری نوشیدنی قرمزش و یک لیوان پیش ما آمد.
مسئول هتل: این مردان محترم به تازگی از کلبه *وایس بادنر*، در ارتفاعات به این جا آمده اند، خدمتکار کلیسا دست ما را فشرد.
من از خدمتکار کلیسا پرسیدم: چه نوشیدنی میل دارید؟
فرانز دستش را به علامت منفی تکان داد و گفت: هیچی
من: یک ربع لیتر دیگر؟
فرانز: باشه، قبوله.
مسئول هتل: آیا شما لهجه ما را می فهمید؟
من: نه
جان: جریان چیه؟
من: او می خواهد راجع به روستایی که ما در مراسم خاکسپاری دیدم که قبری را پر می کرد، با ما صحبت کند.
جان: من که نمیفهمم راجع به چه صحبت می کنید، صحبت کردن شما برای من خیلی سریع است.
مسئول هتل: آن روستایی که امروز زنش را برای خاکسپاری آورده بود، بیاد دارید. زن او نوامبر سال پیش فوت کرده بود.
خدمتکار کلیسا: دسامبر
weisbadener

صفحه 33 از 319