من به جان گفتم: *اسپایزه کارته* دارند. جان به منو نگاه کرد. او هنوز خواب آلود بود.
من از مسئول هتل پرسیدم: می خواهید با ما یک نوشیدنی بنوشید؟
مسئول هتل پیش ما نشست.
مسئول هتل: این روستایی ها مثل حیوانات وحشی هستند.
من: ما آن روستایی را در مراسم خاکسپاری امروز صبح که به شهر وارد می شدیم، دیدیم.
مسئول هتل: خاکسپاری مربوط به همسر آن روستایی بود.
من: اوه
مسئول هتل: آن روستایی مثل یک حیوان وحشی است. همه روستایی ها مثل حیوانات وحشی اند.
من: منظورتان چیست؟
مسئول هتل: شما باورتان نخواهد شد. شما نمی توانید باور کنید که چه اتفاقی برای همسر آن روستایی افتاده است.
من: به ما بگویید.
مسئول هتل: شما باور نخواهید کرد.
سپس مسئول هتل با خدمتکار کلیسا صحبت کرد: *فرانز*، بیا این جا پیش ما.
من از مسئول هتل پرسیدم: می خواهید با ما یک نوشیدنی بنوشید؟
مسئول هتل پیش ما نشست.
مسئول هتل: این روستایی ها مثل حیوانات وحشی هستند.
من: ما آن روستایی را در مراسم خاکسپاری امروز صبح که به شهر وارد می شدیم، دیدیم.
مسئول هتل: خاکسپاری مربوط به همسر آن روستایی بود.
من: اوه
مسئول هتل: آن روستایی مثل یک حیوان وحشی است. همه روستایی ها مثل حیوانات وحشی اند.
من: منظورتان چیست؟
مسئول هتل: شما باورتان نخواهد شد. شما نمی توانید باور کنید که چه اتفاقی برای همسر آن روستایی افتاده است.
من: به ما بگویید.
مسئول هتل: شما باور نخواهید کرد.
سپس مسئول هتل با خدمتکار کلیسا صحبت کرد: *فرانز*، بیا این جا پیش ما.
Speise – karte:در زبان آلمانی به معنی لیست غذاست<br />Franz