همان طوری که نیک از شهر خارج میشد، سه توپ شارپنل به طرف بالا در آسمان جهیده و به سمت راست از روی یکی از خانه های خراب شده شلیک شده بود که کمی غافلگیر کننده بود چون تا آن زمان هیچ شلیک توپ یا خمپاره ای بگوش نرسیده بود. ولی قیافه این درجه دار همانند قیافه مردی بود که زیر بمباران قرار گرفته باشد. همان جمع شدن صورت و صدای گرفته ای که معمولا درجه دارها در هنگام بمباران دارند را، این گروهبان داشت. در ضمن تپانچه گروهبان هم باعث میشد نیک عصبی شود.
نیک به گروهبان: آن تپانچه را کنار بگذار، تمام عرض رودخانه بین تو و دشمن قرار دارد.
گروهبان: اگر فکر میکردم که تو یک جاسوسی، همین الان تو را میکشتم.
نیک: بیا و بگذار به فرماندهی گردان برویم. این درجه دار باعث میشد نیک خیلی عصبی شود.
کاپیتن پاراوینچینی، به عنوان سرگرد در حال وظیفه، لاغرتر و خیلی بیشتر از قبل شبیه به مردان انگلیسی شده بود. وقتی نیک از پشت میز که در سنگر مرکز فرماندهی گردان بود به او سلام و احترام نظامی گذاشت، پاراوینچینی از جایش بلند شد.
کاپیتن: سلام، من ترا نشناختم، در آن یونیفورم نظامی چه کار میکنی؟
نیک به گروهبان: آن تپانچه را کنار بگذار، تمام عرض رودخانه بین تو و دشمن قرار دارد.
گروهبان: اگر فکر میکردم که تو یک جاسوسی، همین الان تو را میکشتم.
نیک: بیا و بگذار به فرماندهی گردان برویم. این درجه دار باعث میشد نیک خیلی عصبی شود.
کاپیتن پاراوینچینی، به عنوان سرگرد در حال وظیفه، لاغرتر و خیلی بیشتر از قبل شبیه به مردان انگلیسی شده بود. وقتی نیک از پشت میز که در سنگر مرکز فرماندهی گردان بود به او سلام و احترام نظامی گذاشت، پاراوینچینی از جایش بلند شد.
کاپیتن: سلام، من ترا نشناختم، در آن یونیفورم نظامی چه کار میکنی؟