قطعات زیادی از خرده های گلوله های توپخانه و توپهای شارپنل، در آوار پراکنده بودند. هیچ کس در شهر دیده نمی شد.
نیک آدامز از هنگامی که فورناچی، را ترک کرده بود. هیچ کس را ندیده بود، اگر چه هنگام سواری در حالی که در امتداد جاده از میان انبوهی از برگها و شاخه های کوچک شکسته درختان روستایی می گذشت، اسلحه های پنهان زیر توری های برگهای درخت توت را در . طرف چپ جاده با توجه به موج های حرارتی که در هوای بالای برگها از حرارت نور آفتاب تابیده به فلز ایجاد می کرد را، مشاهده کرده بود. |
در حالی که نیک هم چنان در حال عبور از میان شهر بود، و متعجب بود که شهر را متروکه مییافت، بالاخره خود را در جاده سراشیبی که به طرف ساحل شیب دار رودخانه از شهر خارج می شد، یافت
هنگامی که از شهر خارج می شد، یک محوطه باز لخت وجود داشت، جایی که جاده یک باره به پایین شیب پیدا می کرد و نیک میتوانست آب آرام قابل دسترسی رودخانه را ببیند و منحنی پایین ساحل مقابل رودخانه و گل سفید رنگ خشک شده با حرارت نور خورشید، جایی که اطریشیها کنده بودند، را نیز میتوانست مشاهده کند. همه چیز کاملا لطیف و سرشار از زندگی و بیش از حد سبز بود. از آن جایی که او آخرین کسی بود که این را می دید و این یک برگ از تاریخ بود، ولی کمی متعجب بود که چرا
نوعی توپ نظامی
1. Sharpnel 2. Fomaci