نام کتاب: بیست داستان برگزیده
انسانی که هرگز نخواهی شد حمله در عرض دشت گسترش پیدا کرده بود، و با شلیک مسلسل از سمت جاده فرو رفته و از گروه خانه های روستایی در میان مزارع ادامه داشت، ولی در شهر با هیچ گونه مقاومت مواجه نشد، و به کنار رودخانه رسید. نیکلاس آدامز که در امتداد جاده با دوچرخه اش در حال عبور بود، از دوچرخه اش پیاده شد تا ماشین را که در ترک خوردگی ها و شکستگی های شدید سطح جاده بعلت بمباران، قادر به حرکت نبود را هل دهد. نیک با چشمان خود توانست آن چه را که در آن منطقه اتفاق افتاده است با وضعیت اجساد پراکنده مردگان، بازسازی کند.
بعضی اجساد، به تنهایی جایی آرمیده بودند و بعضی به صورت توده گبه مانند روی هم انباشته شده در علف های بلند دشت و در کنار جاده دیده می شدند. آستر درون جیبهای اجساد اغلب بیرون آمده و حشرات دور اجساد تنها با توده اجساد روی هم انباشته شده، پرواز کنان میچرخیدند و ورق کاغذهایی هم در اطراف دشت پراکنده شده بود.
در علفها و گندم های کنار جاده، و در بعضی جاهای پراکنده روی جاده، اسبابهای زیادی دیده می شد، از جمله یک آشپزخانه صحرایی، که احتمالا در زمانی که اوضاع و احوال منطقه خوب میگذشته است به این جا آورده شده بود، تعداد زیادی از کوله پشتی هایی که با پوست گوساله پوشیده شده بود، بمب های لوله ای کلاه خودها، تفنگهای جنگی، بعضی

صفحه 128 از 319