نام کتاب: بیست داستان برگزیده
مرد جوان: نه، بر نمی گردی، نه به من زن جوان: تو خواهی دید
مرد جوان: بله، حقیقت جهنمی اش همین است. تو احتمالا به من باز خواهی گشت.
زن جوان: البته، به تو باز خواهم گشت.
مرد جوان پس، برو زن جوان: واقعأ، زن جوان نمی توانست مرد جوان را باور کند، ولی
صدایش خوشحال به نظر می رسید.
مرد جوان تکرار کرد: برو، صدای مرد جوان در گوش دختر عجیب بنظر می رسید. مرد جوان به او نگاه می کرد، به حرکات لبان دختر هنگام حرف زدن و به کمان و زاویه استخوان های گونه های او، به چشمان او و به حالت موهای چتری او روی پیشانی اش و به نوک گوش او و بالاخره به گردنش.
زن جوان: اوه، تو خیلی مهربان و شیرین هستی، تو خیلی با من خوب هستی
مرد جوان: و وقتی بر میگردی، برای من همه چیز را تعریف کن، صدای مرد جوان خیلی عجیب بنظر می رسید. حتی خود او نمی توانست صدای خود را تشخیص دهد. زن جوان به او نگاه سریعی کرد. مرد جوان
به درون چیزی فرو رفته بود.

صفحه 125 از 319