دو مشتری که جلوی بار نشسته بودند به دو تن پشت میز گوشهای نگاه کردند، سپس دوباره به مسئول بار نگاه کردند. جهت نگاه آنها به طرف مسئول بار مسیر راحت و طبیعی تری برای آنها بود
زن به مرد: من ترجیح می دهم که شما الفاظی مثل آن چه را که استفاده کردید به کار نبرید، هیچ احتیاجی به استفاده از کلماتی این چنین نیست.
مرد جوان: می خواهی چه اسمی برایش بگذاریم؟ زن جوان: مجبور نیستی اسمی برایش بگذاری، یا توصیفش کنی. مرد جوان: همان که گفتم اسم درستی برایش بود.
زن جوان، نه، جامعه ما از انسان های گوناگونی تشکیل شده است. تو این را میشناسی، تو عضوی از این جامعه هستی و به اندازه و بخوبی از آن استفاده کرده ای.
مرد جوان: تو مجبور نیستی این جملات را تکرار کنی. زن جوان: من آن را تکرار میکنم تا برایت وضعیت را توضیح دهم.
مرد جوان: قبوله، قبوله
زن جوان: منظورت این است که تمامش غلط است، میدانم منظورت همین است. همش اشتباه است. ولی من باز خواهم گشت. به تو می گویم که من باز خواهم گشت. من فورا باز می گردم
مرد جوان: نه، تو بر نمیگردی زن جوان بر می گردم
زن به مرد: من ترجیح می دهم که شما الفاظی مثل آن چه را که استفاده کردید به کار نبرید، هیچ احتیاجی به استفاده از کلماتی این چنین نیست.
مرد جوان: می خواهی چه اسمی برایش بگذاریم؟ زن جوان: مجبور نیستی اسمی برایش بگذاری، یا توصیفش کنی. مرد جوان: همان که گفتم اسم درستی برایش بود.
زن جوان، نه، جامعه ما از انسان های گوناگونی تشکیل شده است. تو این را میشناسی، تو عضوی از این جامعه هستی و به اندازه و بخوبی از آن استفاده کرده ای.
مرد جوان: تو مجبور نیستی این جملات را تکرار کنی. زن جوان: من آن را تکرار میکنم تا برایت وضعیت را توضیح دهم.
مرد جوان: قبوله، قبوله
زن جوان: منظورت این است که تمامش غلط است، میدانم منظورت همین است. همش اشتباه است. ولی من باز خواهم گشت. به تو می گویم که من باز خواهم گشت. من فورا باز می گردم
مرد جوان: نه، تو بر نمیگردی زن جوان بر می گردم