او برای مدتی طولانی با صورت پنهان شده در بالشتش همان جا دراز کشید، و بعد از گذشت مدتی، متوجه شد که فکر کردن درباره پرودنس را فراموش کرده و در همین میان از فرط خستگی به خواب رفت. وقتی بیدار شد پاسی از شب گذشته بود و صدای باد در میان درختان *شوکران* بیرون خانه روستایی و صدای امواج دریاچه که به ساحل برخورد می کردند، شنیده می شد. نیک دوباره به خواب رفت و صبح وقتی دوباره بیدار شد، شدت باد بیشتر شده بود و امواج خروشان دریاچه قوی تر و بلندتر به ساحل کناره برخورد می کردند و نیک قبل از این که بیاد بیاورد که قلبش شکسته است، برای مدتی طولانی بیدار در تختش دراز کشید و به صداها گوش می داد.
hemlock،شوکران، صنوبر کانادایی