نام کتاب: بیست داستان برگزیده
زن بلوند: خداوند مرا هم بکشد، اگر حرف های من دروغ باشد.
آلیس: این که من می گویم حقیقت، حقیقت، و اصل حقیقت است و تو هم این را میدانی، و هیچ قسمتی از آن تخیلی نیست و من دقیقا بیاد دارم که استیو به من چه گفت.
زن بلوند با از خود راضی گری پرسید: به تو چه گفت؟
آلیس که در حال گریه کردن و لرزیدن بود به سختی می توانست صبحت کند، گفت: او به من گفت تو یک تکه جواهر زیبا هستی، و این دقیقة حرفی بود که او به من زد.
زن بلوند: این یک دروغه. آلیس: نه، یک حقیقته، حقیقت، به حضرت مسیح و مریم مقدس حقیقته.
زن بلوند با خوشحالی گفت: غیر ممکن است که استیو این حرف را زده باشد. این کلماتی نیست که او به کار ببرد.
آلیس با صدای زیبای خود گفت: این حقیقت است، و برای من اهمیتی ندارد که تو حرفم را باور کنی، آلیس دیگر گریه نمی کرد و به نظر میرسید آرامش خود را باز یافته است.
زن بلوند: این برای استیو غیر ممکن است که چنین کلمات و جمله ای را بکار برده باشد.
آلیس با لبخند گفت: او این را به من گفت. و من بیاد دارم که چه موقع این جمله را به من گفت، درست وقتی که من واقعا یک تکه جواهر زیبا

صفحه 116 از 319